دختر کنجکاو و سفر ناشناخته
دختر با کنجکاوی عجیبی پر شده بود. او میل به کاوش در ناشناخته ها و آغاز سفری را داشت که قبلاً هرگز نرفته بود. او مملو از حس ماجراجویی بود و مشتاق برداشتن اولین قدم بود. #
اما او نیز پر از تردید بود. شک در مورد ناشناخته ها، شک در مورد افرادی که ممکن است ملاقات کند و مکان هایی که ممکن است برود. اما او با قاطعیت این تردیدها را کنار زد و به دنبال ماجراجویی شد که به شدت آرزویش را داشت. #
دختر نمی دانست به کجا می رود، اما به غریزه خود اعتماد کرد و به راه رفتن ادامه داد و مصمم بود که سرنوشت خود را بسازد. در طول راه، او با افراد و مکانهای مختلفی روبرو شد که هر کدام چیز جدیدی برای آموزش به او داشتند. #
گاهی دختر می ترسید و نامطمئن بود، اما استقامت می کرد و در نهایت سفر برای او ثواب می آورد. او احساس قدرت میکرد و زندگیاش را تحت کنترل داشت و متوجه شد که توانایی بسیار بیشتری از آنچه تا به حال فکر میکرده را دارد. #
دختر راه طولانی را طی کرده بود و از آنچه که با آن روبرو شده بود و افرادی که ملاقات کرده بود شگفت زده شد. او خیلی چیزها را یاد گرفته بود و حالا احساس می کرد که آماده است تا هر چیزی را که دنیا ارائه می دهد بپذیرد. #
او متوجه شد که راه پیش رو پر از شگفتی است و این سفر تازه شروع شده است. او اکنون آماده رویارویی با هر چیزی بود که دنیا به سوی او پرتاب می کرد، و به توانایی خود برای غلبه بر موانع سر راهش اطمینان داشت. #
دختر خیلی دور آمده بود و در سفرش آنقدر علم و اعتماد به نفس پیدا کرده بود. مهم نیست که دنیا چه چیزی به سمت او پرتاب کرد، او می دانست که می تواند از پس چالش برآید و در پایان پیروز بیرون بیاید. #