دختر مو سبز: سفری از عشق به خود
گیدا همیشه با بچه های دیگر مدرسه متفاوت بود. موهای بلند و سبز روشن او باعث خنده سایر بچه ها شد و وقتی کسی از او می پرسید که چرا او متفاوت است، او فقط لبخند می زد و سرش را تکان می داد. با این حال، گیدا از این مسخره کردن ناراحت نشد. او موهایش را دوست داشت و حاضر به تغییر آن نشد. #
اما وقتی گیدا به زیر نور خورشید قدم گذاشت، اتفاق شگفت انگیزی رخ داد: موهایش رنگین کمان درخشان و درخشانی از رنگ ها را درخشیدند! دوستانش دست از اذیت کردن او برداشتند و شروع به تحسین کردن نحوه زیبای تغییر موهایش در نور کردند. گیدا خوشحال شد و دید که مشتاقانه منتظر بیرون رفتن فقط برای نشان دادن موهایش است. #
یک روز، گیدا با پسری همسن و سال خود آشنا شد که با تعجب به او نگاه می کرد. او به سرعت عاشق او شد و به او گفت. گیدا متعجب و کمی ترسیده بود، اما از این ایده که کسی می تواند او را همان طور که هست دوست داشته باشد نیز هیجان زده بود. #
آن دو با هم دوست شدند و به زودی گیدا بیش از همیشه احساس اعتماد به نفس کرد. برای اولین بار در زندگی، او واقعاً همان چیزی که بود پذیرفته شد. گیدا که دیگر از تفاوتهایش خجالت نمیکشید، به نسخهای زیباتر از خود تبدیل شد. #
دوستان گیدا از اینکه چقدر متفاوت به نظر می رسید شگفت زده شدند، اما مهمتر از همه، آنها برای او خوشحال بودند. او جسارت خود را پیدا کرده بود و این او را زیباتر از قبل می کرد. #
سفر گیدا اهمیت دوست داشتن خود را به او آموخت، حتی اگر دیگران او را نپذیرند. او در طول سفر خود آموخت که زیبایی از درون سرچشمه می گیرد و هرگز نباید اجازه دهد که ادراکات و قضاوت های دیگران مشخص کند که او کیست. #
گیدا شجاعت این را پیدا کرد که خودش باشد، مهم نیست که دیگران چه فکری می کنند. او آموخت که زیبایی واقعی از درون سرچشمه می گیرد و او تنها کسی است که می تواند ارزش خود را تعریف کند. #