دختر شجاع و شب پر ستاره
روزی روزگاری دختر جوان شجاعی به نام گرتا بود که در پادشاهی شگفت انگیزی زندگی می کرد. او بسیار کوچک بود، به سختی به قد والدینش می رسید، اما سرشار از زندگی و ماجراجویی بود. هر جا می رفت همیشه شنل و کلاه وفادارش همراهش بود. گرتا چیزی جز کاوش در دنیای زیبای اطرافش را دوست نداشت. #
یک شب سرد و تاریک، گرتا آنقدر پر از کنجکاوی بود که تصمیم گرفت در آسمان شب قدم بزند. هنگامی که او به آسمان پر از ستاره می رفت، با حس شگفتی و هیبت پر شد. گرتا چنان مجذوب زیبایی آسمان شب شده بود که تمرکز بر چیز دیگری برایش سخت بود. او به زودی متوجه شد که هیچ چیز دیگری در جهان وجود ندارد که بتوان آن را با زیبایی آسمان شب مقایسه کرد. #
همانطور که گرتا به کاوش در آسمان شب ادامه می داد، او مملو از حس جدیدی از امید و امکان بود. او اکنون به وضوح میدید که هر چقدر هم که شب تاریک به نظر میرسید، هنوز زیبایی در جهان وجود دارد. حتی زمانی که همه چیز ناامید کننده به نظر می رسید، اگر او فقط چشمانش را به ستاره ها خیره می کرد، همیشه چیزی برای امیدواری پیدا می کرد. #
گرتا به کاوش در آسمان شب ادامه داد تا اینکه خورشید شروع به طلوع کرد. هنگامی که او طلوع خورشید را تماشا می کرد، زیبایی زندگی و اهمیت امید به او یادآوری شد. او متوجه شد که مهم نیست دنیا چقدر تاریک به نظر می رسد، اگر فقط چشمانمان را به ستاره ها نگاه کنیم، همیشه چیز زیبایی پیدا می شود. #
گرتا همه چیزهایی را که در آن شب دیده و آموخته بود به یاد آورد و از سفری که در آن رفته بود سپاسگزار بود. او مصمم بود هرگز پیامی را که آسمان شب به او آموخته بود فراموش نکند: مهم نیست که جهان چقدر تاریک به نظر می رسد، اگر فقط چشمانمان را به ستاره ها خیره کنیم، همیشه چیز زیبایی پیدا می شود. #
گرتا با امید و خوش بینی جدیدی به خانه بازگشت. او مصمم بود که هرگز پیام ستارگان را فراموش نکند و همیشه با حس امید و امکان به آسمان شب نگاه کند. او به زندگی کامل و شاد ادامه داد و همیشه از درس هایی که زیر ستاره ها آموخته بود سپاسگزار بود. #
و بنابراین، سفر گرتا اهمیت امید و زیبایی را که می توان در جهان یافت، حتی زمانی که شب تاریک است، به ما یادآوری می کند. سفر گرتا یادآوری زیبا از قدرت امید و اهمیت خوشبین ماندن بدون توجه به آنچه زندگی به ارمغان می آورد است. #