داستان دختر شایان، ستایشی که مادرش را دوست داشت
روزی روزگاری دختر جوانی زندگی می کرد که مادرش را بیش از هر چیز دیگری در دنیا دوست داشت. ساعت ها با مادرش بازی می کرد، حرف می زد و می خندید. وقتی با مادرش بود واقعاً خوشحال بود و قدرت و شجاعت مادرش را تحسین می کرد. اما یک روز اتفاقی غیرمنتظره افتاد. #
مادر دختر به طور غیر منتظره ای به یک بیماری جدی مبتلا شد و دختر مجبور شد با این واقعیت تلخ روبرو شود که مادرش همیشه در اطراف نخواهد بود. با انتشار خبر بیماری مادرش، دختر به شدت نگران آینده شد و احساس درماندگی کرد. او به شدت می خواست برای کمک به مادرش کاری انجام دهد، اما نمی دانست چه چیزی. #
یک روز دختر ایده ای به ذهنش رسید. او تصمیم گرفت نامه ای برای مادرش بنویسد و عشق و قدردانی خود را ابراز کند. او در مورد تمام چیزهایی که در مورد مادرش بیشتر دوست داشت و تمام خاطرات فوق العاده ای که با هم به اشتراک گذاشته بودند، نوشت. او از تحسین خود برای قدرت و شجاعت مادرش نوشت و اگر اتفاقی بیفتد چقدر دلش برای او تنگ خواهد شد. #
دختر تصمیم گرفت نامه را خاص تر کند. او تعدادی از عکس های خانوادگی مورد علاقه اش را گرفت و یک کولاژ دستی ساخت. او همچنین برخی از خاطرات مورد علاقه خود را در نامه ترسیم کرد. وقتی کارش تمام شد، نامه را با لبخند به مادرش تقدیم کرد و ابراز قدردانی و محبت کرد. #
مادر دختر از این ژست عمیقا متاثر شد. او سرشار از شادی و خوشحالی بود و به عمق عشق دخترش به او پی برد. او دخترش را محکم در آغوش گرفت و از او برای تمام خاطرات شگفت انگیزی که با هم به اشتراک گذاشته بودند تشکر کرد. #
مادر این دختر مصمم بود با بیماری خود مبارزه کند و بهبود یابد. او دخترش را تشویق کرد که شجاع باشد و علیرغم نگرانیهایش قوی بماند، و هر دو قول دادند که از زمانی که با هم گذراندهاند، قدردانی کنند. #
این دختر به طرز باورنکردنی از شجاعت مادرش الهام گرفت و شگفت زده شد. او متوجه شد که چقدر مهم است که لحظاتی را که با هم گذرانده اند، گرامی بدارند. از آن روز به بعد، دختر هرگز دست از در آغوش گرفتن مادرش برنداشت و به او نشان داد که چقدر او را دوست دارند و از او قدردانی می کنند. #