دختر در مزرعه
خورشید در حال طلوع از افق بود که دختر جوانی آماده شروع روزش بود. او فردی سخت کوش بود و آرزوی زندگی بهتری برای خود و خانواده اش داشت. نفس عمیقی کشید، وسایلش را گرفت و به هوای شبنم صبحگاهی رفت. #
دختر دست به کار شد و از محصولات کشاورزی مراقبت می کرد و به حیوانات مزرعه اش غذا می داد. کار سخت بود، اما او تسلیم نشد. در اطراف او، زندگی در مزرعه شلوغ و پر جنب و جوش بود و صدای جیر جیر پرندگان در دوردست او را سرشار از حس امید می کرد. #
با گذشت روز، عزم دختر با هر کاری که انجام می داد بیشتر می شد. با هر کار، او یک قدم به رسیدن به رویای زندگی بهتر نزدیکتر بود. او میدانست که تنها کار سخت و پشتکار او را به آنجا میرساند، و قرار نبود تسلیم شود. #
دختر برنامه ریزی و استراتژی کرد و مطمئن شد که هر کار به طور موثر و با دقت انجام می شود. او مصمم بود که از روزهایش در مزرعه بهترین استفاده را ببرد و سخت کوشی او به آرامی اما مطمئنا نتیجه می داد. #
دختر مصمم بود از هر روز نهایت استفاده را ببرد و کم کم داشت ثمره زحماتش را می دید. او به آرامی اما مطمئناً به رویای زندگی بهتر نزدیک می شد. #
دختر به اطراف خود نگاه کرد و کار سخت او را با احساس غرور و موفقیت بررسی کرد. او میدانست که، اگرچه زمانهای سختی بود، اما کار سخت او در پایان نتیجه خواهد داد. #
دختر لبخند زد، رویاهایش در دسترس بود. او تمام روز را سخت کار کرده بود و اکنون می دانست که هر چیزی با تلاش و فداکاری کافی ممکن است. پس از آموختن ارزش سخت کوشی، دختر به خانه رفت و راضی بود که می تواند به هر آنچه که در ذهنش است دست یابد. #