سارا که شهامت رویارویی با تاریکی را داشت
روزی روزگاری دختر بچه ای به نام سارا بود که مصمم بود با ترس هایش روبرو شود. مهم نیست که با چه چیزی روبرو شد،سارا کوچک شجاع آماده بود تا آن را به عهده بگیرد. او مشتاق بود تا به دنیا ثابت کند که می تواند حتی با ترسناک ترین چیزها روبرو شود. #
سارا داستان های جنگلی تاریک و مرموز را شنیده بود، اما نترسید. او میدانست که با کمک مادرش میتواند با هر چیزی که جنگل عرضه میکند روبرو شود. بنابراین، او نفس عمیقی کشید و به سمت ناشناخته حرکت کرد. #
سارا از زیبایی جنگل شگفت زده شد و خیلی زود ترس های خود را فراموش کرد. او با یک فضای خالی کوچک روبرو شد که رودخانه ای از میان آن می گذشت. او خود را چنان تحت تأثیر زیبایی مکان یافت که همه چیز را در مورد تاریکی جنگل فراموش کرد. #
او به سفر خود ادامه داد و به زودی با یک پل برخورد کرد. نزدیکتر که میشد، میتوانست ببیند که این پل از ترس ساخته شده بود. دختر ترسیده بود، اما مصمم بود که از آن عبور کند. با یک نفس عمیق و کمی کمک مادرش به آرامی از روی پل گذشت. #
سارا از روی پل عبور کرد و احساس موفقیت زیادی کرد. او با ترس های خود روبرو شده بود و آنها را غلبه کرده بود. وقتی به آن طرف رسید، متوجه شد که برخی از ترس ها واقعی و برخی فقط داستان هستند. #
سارا با فردی تغییر یافته به خانه بازگشت. او حالا می دانست که با کمک مادرش و شجاعت خودش می تواند با هر چیزی روبرو شود. او به خودش ثابت کرده بود که می تواند شجاع باشد و بر ترس هایش غلبه کند. #
دختر برای رویارویی با ترس هایش تصمیم گرفته بود و موفق شده بود. این دختر کوچولوی شجاع در آن روز به خود درس ارزشمندی داده بود- برخی ترس ها واقعی هستند و برخی فقط داستان. او برای آخرین بار لبخند زد و از شجاعتی که در تاریکی پیدا کرده بود سپاسگزار بود. #