دختری که به ماه رفت
روزی روزگاری دختر کوچکی شجاع و ماجراجو زندگی می کرد. این دختر شجاع آرزوی کاوش در ستاره ها و کشف کهکشان های دور را داشت. مهم نیست کسی چه می گفت، او حاضر نشد از رویاهایش دست بکشد. #
یک شب، دختر تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و رویاهای خود را دنبال کند. او چمدان هایش را بست و سوار یک کشتی موشکی شد و آماده کشف ناشناخته ها بود. همانطور که کشتی موشکی به آسمان منفجر شد، دختر هیجانی را احساس کرد. #
سفر این دختر طولانی و پر از چالش بود، اما شجاعت و شجاعت او را نگه داشت. او در میان ستارهها و کهکشانها میدوید، با زمین آشنا نبود اما هرگز نمیترسید. #
دختر سرانجام به ماه رسید و از زیبایی آن شگفت زده شد. او هرگز چیزی به این نفس گیر و فراموش نشدنی ندیده بود. او با شور و شوق تازه ای تصمیم گرفت تا سطح مرموز را کشف کند. #
این دختر سطح ماه را کاوش کرد و چیزهای باورنکردنی زیادی کشف کرد. او صخرهها و دهانههایی را پیدا کرد که شبیه هیچچیزی بود که قبلاً دیده بود، و در مورد احتمالات بینهایتی که ما را احاطه کرده بود، یاد گرفت. #
دختر متوجه شد که مهم نیست یک چالش چقدر بزرگ یا دلهره آور به نظر می رسد، با شجاعت و کمی شجاعت هر چیزی ممکن است. با حسی که تازه پیدا شده بود، وسایلش را جمع کرد و به خانه برگشت. #
در بازگشت به خانه، دختر در مورد سفر باورنکردنی خود فکر کرد. لبخندی زد و می دانست که به غیرممکن ها دست یافته است. او جایی رفته بود که هیچ کس دیگری ندیده بود و در طول راه چیزهای زیادی یاد گرفته بود. #