دختری با چشمان پر ستاره و کیف نقاشی مرموز
دختر چشم پر ستاره از دنیا خسته شده بود و تصمیم گرفت پرواز کند. او یک کیف مشکی مرموز با تمام لوازم هنری خود بسته بندی کرد و آن را با خود حمل کرد. #
دختر از پنجره اش به بیرون خیره شد و آرزو کرد بال هایی داشته باشد تا بتواند پرواز کند. ناگهان برای اولین بار دو بال سفید را دید که از پشتش بیرون آمد. #
دختر با یک انفجار ناگهانی از هیجان و عزم، کیف نقاشی خود را برداشت و بلند شد و در آسمان شب بالاتر و بالاتر رفت. #
دختر خیلی دور پرواز کرد و در نهایت روی ماه فرود آمد. او از پایین به مردم پایین نگاه کرد و شروع کرد به درک زیبایی زندگی، امید و رویاها. #
دختر لبخندی زد و فهمید که بالاخره به آرزویش رسیده و آرزوهایش را برآورده کرده است. او اکنون آزاد بود تا جهان و شگفتی های آن را کشف کند. #
دختر کیف مشکی مرموز خود را باز کرد و قلم مو و بوم نقاشی خود را بیرون آورد. او شروع به پر کردن بوم با رویاها و امیدهای خود برای آینده کرد. #
پایان سفر پایان نبود، بلکه فقط آغاز بود. دختر راهی برای ابراز وجود و کنترل آینده اش پیدا کرده بود. #