 
                        
                            داستان وحشتناک افرا                        
                    
                                روزی روزگاری دختر جوانی به نام افرا بود که عاشق نوشتن بود. او داستان وحشتناکی نوشت که باعث شد از تخیل خودش بترسد و موجودات وحشتناکی را ببیند. #                            
                         
                            
                                افرا آنقدر ترسیده بود که نتوانست داستان را تمام کند. خانواده اش سخنان حکیمانه ای به او دادند و به او گفتند نترس و به نوشتن ادامه دهد. اما افرا همچنان می ترسید. #                            
                         
                            
                                سرانجام افرا جرات ادامه داستان خود را به دست آورد. او تصمیم گرفت از ترس خود به نفع خود استفاده کند و داستانی بنویسد که پر از تعلیق و وحشت بود. #                            
                         
                            
                                افرا داستانی ساخت که خوانندگانش را به سفری هیجان انگیز برد. او خود را با خلاقیت و توانایی اش در خلق چنین داستان ترسناکی شگفت زده کرد. #                            
                         
                            
                                خوانندگان داستان افرا از استعداد او شگفت زده شده بودند و ترس و تعلیق او را از طریق کلمات او احساس می کردند. آنها مشتاق خواندن بیشتر داستان های او بودند. #                            
                         
                            
                                افرا از سفر خود به ناشناخته الهام گرفت و تصمیم گرفت به نوشتن داستان هایی ادامه دهد که عمیق ترین ترس های او را بررسی می کند. اما این بار دیگر ترسی نداشت. #                            
                         
                            
                                افرا با کمک و حمایت خانواده و خوانندگانش توانست بر ترس خود غلبه کند و شهامت ادامه نوشتن را پیدا کند. #                            
                         
                             لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
            لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
        