خودباوری سر به فلک کشیده ارنست
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک ارنست پسری با موهای مشکی کنجکاو و ماجراجو زندگی می کرد. یک صبح آفتابی، او تصمیم گرفت برای کشف ناشناخته های بزرگ سفری را آغاز کند.
هنگامی که ارنست از میان جنگلی انبوه سفر می کرد، به طور تصادفی به مسیری پر شیب و صخره ای برخورد کرد که به یک غار مخفی منتهی می شد. او که کنجکاو شده بود، تصمیم گرفت تحقیق کند.#
ارنست در داخل غار یک صندوقچه گنج را کشف کرد. ناگهان اژدهایی درنده ظاهر شد که از گنج محافظت می کرد. ارنست می دانست که باید سریع فکر کند.
ارنست نقشه ای هوشمندانه برای گول زدن اژدها طراحی کرد. او با استفاده از یک آینه، نور خورشید را منعکس کرد و برای لحظه ای موجود را کور کرد.
با حواس پرت اژدها، ارنست به سرعت صندوقچه گنج را گرفت و با استفاده از هوش و سرعت خود از غار خارج شد.
ارنست در مأموریت جسورانه خود پیروز به روستای خود بازگشت. او ماجراجویی خود را با روستاییان به اشتراک گذاشت و با شجاعت و خلاقیت خود به آنها الهام بخشید.
از آن روز به بعد، اعتماد به نفس ارنست افزایش یافت و او می دانست که می تواند به هر چیزی که در ذهنش باشد دست یابد. او در همه جا الگوی ماجراجویان جوان شد.#