خرگوش مردد
1: یک خرگوش کنجکاو در جنگلی آرام زندگی می کرد که توسط نزدیکترین دوستان حیوانی آنها احاطه شده بود. آنها دوست داشتند محیط خود را کشف کنند و مانند یک پرنده در هوا پرواز کنند. در حالی که حیوانات دیگر را در حال پرواز دیدند، خرگوش هرگز چنین تمایلی نداشت - آنها آنقدر ترسو بودند که نمی توانستند ریسک کنند. #
2: #یک روز خرگوش تصمیم گرفت که سعی کنند مانند سایر حیوانات پرواز کنند. آنها برای آماده کردن، نرمترین علفها و پرهای اطراف را جمعآوری کردند و آنها را با هم در یک بال موقت جمع کردند، به این امید که کارساز باشد. #
3: #خرگوش با خرسندی از لبه صخره پایین آمد، یکی یکی پنجه. با هر قدم نزدیکتر شدن به لبه، احساس ناراحتی بیشتری میکردند، اما به راه خود ادامه دادند و مصمم بودند که بالاخره پرواز کنند. #
4: #در لحظه ای که خرگوش می خواست جهش کند، صدای بلندی آنها را مبهوت کرد و باعث لیز خوردنشان شد. خرگوش با نگاه کردن به بالا، گله غول پیکری از پرندگان را دید که در آسمان پرواز می کردند و تصمیم گرفت به جای آن به تماشای آنها بپردازد. #
5: چشمان خرگوش در حالی که پرندگان را به راحتی در آسمان پرواز میکردند روشن میشد و احترام تازهای نسبت به پرندگان و توانایی آنها احساس میکرد. آنها متوجه شدند که تلاش برای پرواز سفری نیست که باید به تنهایی طی کنند - که می توانند قدرت و راهنمایی را در چیزهای اطراف خود بیابند. #
6: خرگوش میدانست که اگر باز هم میخواهد پرواز کند، دیگر مجبور نیست به تنهایی این کار را انجام دهد. آنها با شجاعت و اراده ای تازه به لبه صخره دویدند و آماده بودند تا جهش ایمان خود را انجام دهند. #
7: خرگوش با جهشی قدرتمند با پرندگان در هوا پرواز کرد و با اعتماد به نفس تازه ای در آسمان به پرواز درآمد. آنها دیگر مردد نبودند، بلکه در عوض سفری را که پیش روی خود داشتند در آغوش گرفتند. #