خرس عروسکی رضا تصمیم گرفت رضا را شاد کند
رضا یک بچه 4 ساله هیجان زده و کنجکاو بود که یک دوست خاص داشت. یک خرس عروسکی کرکی و نوازشگر که از بدو تولد با او بوده است. رضا دوست داشت با خرس خود بازی کند و دنیا را کشف کند، اما گاهی اوقات احساس تنهایی و ناراحتی می کرد. امروز خرس عروسکی برای شاد کردن دوباره رضا ایده داشت.#
خرس عروسکی میدانست که رضا به چیزی خاص و خارقالعاده نیاز دارد تا فکرش را از غم دور کند، بنابراین تصمیم گرفت رضا را به ماجراجویی جادویی ببرد. خرس با کمک پروانه های باغ مسیری مخفی را رقم زد و آن دو راهی سفر پر از شگفتی خود شدند.#
خرس عروسکی و رضا بسیار هیجان زده بودند که مسیر مرموز را دنبال کردند و موجودات شگفت انگیز، مناظر رنگارنگ و ستاره های درخشان را کشف کردند. در هر مرحله از راه، آنها با چالشهای مختلفی روبرو میشدند، اما درسهای جدیدی در مورد خود، دنیای اطرافشان و نحوه همکاری با یکدیگر برای غلبه بر موانع آموختند.
خرس عروسکی و رضا از مناظر زیبا لذت بردند و کلی خندیدند. اما به زودی با جنگلی تاریک و خائن مواجه شدند که پر از خطرات ناشناخته بود. اما، با شجاعت و اراده، دو دوست شجاع با هم کار کردند و بدون آسیب از آن عبور کردند.
سفر آنها آنها را بالاتر و بالاتر برد تا اینکه به قلعه ای در میان ابرها رسیدند. اگرچه هر دو ترسیده بودند و از محیط ناآشنا غرق شده بودند، اما با کنجکاوی به کاوش در قلعه و اتاق های آن پرداختند و مشتاق بودند بدانند که قلعه چه چیزی در انبار دارد.#
همانطور که آنها به کاوش در قلعه ادامه دادند، اتاق بزرگی را یافتند که پر از ستاره های چشمک زن و رنگین کمان های زیبا بود. وسط اتاق یک آینه بزرگ بود و وقتی رضا به آینه نگاه کرد، انعکاس خودش و خرس عروسکی اش را دید که با هم بازی می کنند و می خندند.#
رضا متوجه شد که خرس عروسکی خاصش همیشه در کنارش است تا او را خوشحال کند و در مواقع غم و اندوه باعث آرامش او شود. خرس را محکم در آغوش گرفت و از او بابت همه چیزهای شگفت انگیزی که به زندگی رضا آورده بود تشکر کرد. آنها با هم، راضی و پر از شادی به خانه بازگشتند.#