خانواده در حال فرار به خانه ای ناخوشایند
خانواده پنج نفره در راه بودند به خانه قدیمی که در مورد آن شنیده بودند. آنها نمیدانستند که این مکان چه چیزی برایشان در نظر گرفته است، اما چارهای نداشتند – مجبور بودند خانه قبلی خود را ترک کنند. دختر جوان، بزرگترین خواهر و برادرش، نگران بود، اما سعی کرد آن را پشت چهرهای شجاع پنهان کند و رهبری خانوادهاش را به عهده بگیرد. #
در نهایت با غروب خورشید خانواده به آنجا رسیدند و دختر می توانست انرژی نامطلوب خانه قدیمی را احساس کند. او سعی می کرد برای خانواده اش قوی بماند، اما همه آنها می توانستند ناراحتی را در هوا احساس کنند. #
دختر مصمم بود که از موقعیت به بهترین شکل استفاده کند و به سرعت به کاوش در خانه پرداخت. او یک کتاب قدیمی پر از اسرار پیدا کرد و به زودی متوجه شد که خانه نفرین شده است - پس از تسخیر خانواده توسط یک روح شیطانی قدرتمند رها شده بود. #
دختر به سرعت متوجه شد که باید کاری انجام دهد - اگر میخواست خانوادهاش در امان باشند، باید دریابد که چگونه لعنت را بشکند و خانوادهاش را از روح نجات دهد. او با این کتاب مشورت کرد، همه سرنخ ها را جمع آوری کرد و سعی کرد راهی برای آزاد کردن خانه و ساکنان نفرین شده آن بیابد. #
دختر در جستجوی راه حل بی امان بود و سرانجام راهی برای شکستن نفرین پیدا کرد - با متحد کردن خانواده در قدرت و عشق. با شکسته شدن روح، خانواده پر از شادی و آرامش شد و خانه قدیمی پر از نور و خنده. #
دختر به اهمیت خانواده پی برد و وقتی با هم جمع می شوند هیچ مانعی خیلی بزرگ نیست. خانواده با قدردانی تازه از یکدیگر و درک قدرت عشق و اتحاد خانه قدیمی را ترک کردند. #
دختر میدانست که هر اتفاقی بیفتد، خانوادهاش در کنار او هستند و عشق آنها به یکدیگر به آنها کمک میکند تا بر همه موانع غلبه کنند. او این درس را هر جا که میرفت با خود حمل میکرد و هرگز از قبول چالشهای جدید ترسی نداشت، زیرا میدانست که خانوادهاش برای حمایت از او در آنجا هستند. #