حیوان خانگی تنها
روزی روزگاری حیوان خانگی بود که هیچ کس نمی خواست. هر جا که حیوان خانگی می رفت، با طرد و نادیده گرفته می شد. حیوان خانگی با احساس ناخواسته و قدردانی نکردن، احساس تنهایی و غمگینی کرد. #
یک روز، حیوان خانگی تصمیم گرفت برای یافتن مکانی که آن را بپذیرد و دوست داشته باشد، سفری کند. حیوان خانگی با امیدی در دل، تلاشی را برای یافتن خانه آغاز کرد. #
در طول مسیر، حیوان خانگی با موانع زیادی روبرو شد، اما حیوان خانگی به راه خود ادامه داد و مصمم بود جایگاه خود را در جهان پیدا کند. بسیاری از موجودات با حیوان خانگی دوست بودند، اما هیچ کس حیوان خانگی را به ماندن دعوت نکرد. #
سرانجام پس از روزها جستجو، حیوان خانگی مکانی گرم و دلپذیر پیدا کرد. همه در آنجا با آغوش باز از حیوان خانگی استقبال کردند و برای اولین بار احساس کردند که مورد قبول واقع شده است. #
حیوان خانگی بالاخره احساس کرد به دنیا تعلق دارد. مهم نیست که چه اتفاقی افتاده است، حیوان خانگی میدانست که خانه و مکانی دارد که به آن میگویند. #
پس از ماجراجویی حیوان خانگی، متوجه شد که مهم نیست چقدر احساس تنهایی می کند، هرگز واقعا تنها نبوده است. همیشه میتوانست مکانی را برای خانه پیدا کند، مهم نیست چقدر مسافت را ممکن است طی کند. #
از آن به بعد، حیوان خانگی دیگر تنها نبود. دوستان و خانواده ای پیدا کرد که می توانست به آنها تکیه کند و از زندگی با آنها لذت برد. حیوان خانگی بالاخره فهمید که دوستش دارند و متعلق به دنیاست. #