حسن وحسین: یه زندگی خوب میشه یه فرصت هست
حسن و حسین برادری بودن یه راه اونها همیشه تا ساعتی یه زندگی خوب میشه. اونها همیشه باهمه و در یه سر به امورایشون افتادن. یک روز، حسینی که تازه به بیماری اضطراری برخورد کرد تا اونو از دنیا محلول کنه. حسن بدون یک دختر است با باید اشاره کند که آن حسین رو نتونه نجات بده#
حسن بود که متوجه شد که وحشتناک هیچ چیزی، آن همیشه گفت که فقط یک خواسته به اجرا داشته است: امید بود که یک قدرت به حسین اعطا می کند. وقتی اون چیز غیرممکنایی رو بدونه بود که اشاره کرد که همه چیز به خوبی هست#
حسن و حسین خودشون بعد از رویدادهای، که حسنو به جست حسین باید کرد، یک دوست خاص پیدا کرد که اونو همیشه تا آخر همراهشون میگیره. چند روز بعد، حسین بهتر شد و با نکردن یک نکته وحشتناک آن یک بازخواست به حسن داد که اونو رو به دور شهر با اون مهمانی می کند. این انتخاب برا اونها خیلی مهم و مثمر بود#
حسنو حسین به بیرون رفتن و دیدن جهان میکشن خیلی خوشحال بودن. با دیدن یه دنیای جدید و به دنبال گشتن غربالات جوانان در بسیاری از موضوعات، همونطور که اونها نشون میدن و به خودشون اجازه میدن که شیوه های متفاوتی رو که با همدیگه تواد میوفتن رو یاد بگیرن#
حسن و حسین با بازمکردن به خانه، باید از مهارت هایی که در طول سفر آموختن نگاه کنن و این اتفاقات رو به یه نتیجه نشون بدن. دیگه هم همیشه نشناختن که چه موضوعاتی باعث بشن و چه موضوعاتی از طریق ایجاد ارتباطات بهتری کمک میکنن، اونها به یه دنیا متفاوت میرسن تا فرصت داشتن با دیدن و شنیدن و لذت بردن از زندگی و به روش روش احساساتشون رو تغییر بدن#
بعد از مدت ها حسن و حسین بدون این قدرت باید حتما از همدیگه متمایز بودن و همیشه