جست و جوی معنوی سجاد
در شهری شلوغ پسری ورزشکار و سرزنده به نام سجاد زندگی می کرد که سرشار از زندگی و کنجکاوی بود. آسوده در انبوه جمعیت و در عین حال مشتاق خلوت و تأمل، به سوی عرفای مشرق زمین کشیده شد.
یک روز او کتابی در مورد بودیسم و دالایی لاما در گوشه ای از گرد و خاک یک کتابخانه پیدا کرد. کتاب مانند آهنربایی برای روح کنجکاو او بود و او جستجوی خود را برای درک جهان آغاز کرد.
سجاد در تعالیم غوطه ور شد و ساعت ها را در خلوت گذراند. قلب او اصول بودیسم و هماهنگی آنها با هستی را پذیرفت. اما سفر او تازه شروع شده بود.#
سجاد در میان کاوش های خود با درگیری ها و تردیدهایی مواجه شد. او تقلا کرد، تلو تلو خورد اما همچنان پافشاری کرد. کنجکاوی ذاتی او او را بر آن داشت تا اسلام را با درک جدید خود آشتی دهد.
او با شجاعت از مربی خود کمک گرفت و او را از طریق عدم اطمینان راهنمایی کرد. او متوجه شد که درک فلسفه های مختلف ایمان او را به اسلام عمیق تر می کند.
تلاش سجاد نه رها کردن ریشه هایش بلکه تقویت آنها بود. درک بودیسم ایمان او را غنی کرد و چشم اندازهای جدیدی را برای مشاهده جهان فراهم کرد.
با رشد، سیر معنوی سجاد ادامه یافت، دلش برای آموختن گشوده بود و ذهنش از ناشناخته ها بیمناک بود و در عین قدردانی از حکمت شرق، گوهر اسلام را تجسم می بخشید.