جستجوی عشق زهرا
زهرا دختری بازیگوش و خلاق بود که میل شدیدی به یافتن عشق داشت. او می خواست دوستش داشته باشد و می خواست ارزش خود را به کسانی که به آنها اهمیت می داد ثابت کند. او مشتاق بود که کسی او را درک کند و به او نشان دهد که به او اهمیت می دهد. #
زهرا هر روز به این فکر می کرد که چگونه خانواده اش را سربلند کند و به آنها نشان دهد که چقدر آنها را دوست دارد. او فکر می کرد که آیا کسی او را درک می کند و واقعاً از او به خاطر آنچه که هست قدردانی می کند. #
یک روز شنید که پسرعموی بزرگترش مجید برای ملاقات آمده است. قلب زهرا به تپش افتاد. او می خواست تأثیر خوبی روی او بگذارد و به او نشان دهد که چقدر برایش اهمیت دارد. #
زهرا هفته ها روی سورپرایز عالی برای مجید کار کرد. او می خواست به او نشان دهد که چقدر او را دوست دارد و تا چه حد حاضر است برای اثبات آن پیش برود. #
بالاخره زهرا آماده شد تا سورپرایزش را به مجید تقدیم کند. وقتی این کار را کرد، صورتش از خوشحالی روشن شد. او از ژست او غرق شد و او می توانست بگوید که بالاخره او را درک کرده است. #
دل زهرا پر از شادی شد. آنقدر خیالش راحت شد که تلاش هایش نتیجه داد و بالاخره یکی او را فهمید. او عشقی را که دنبالش بود پیدا کرده بود. #
زهرا بالاخره آرام شد. او عشق و درک را که به دنبالش بود پیدا کرده بود و می دانست که برای همیشه باقی خواهد ماند. #