جستجوی امیر برای سیب
امیر پسر جوانی کنجکاو و ماجراجو بود. او در شهر کوچکی زندگی می کرد و نزدیکترین باغ سیب دو مایلی دورتر بود. امیر تصمیم گرفت برای چیدن سیب به باغستان سفر کند. #
امیر با سبدی در دست به راه افتاد. او از کنار تپه های سبز و از میان چمنزارهای گل های وحشی عبور کرد. با نمایان شدن باغ، قلب امیر از هیجان می تپید. #
امیر وقتی به باغ رسید، بلافاصله سبدی از سیب های تازه چیده شده را دید. او به سرعت یکی را گرفت، اما متوجه شد که یک سیب رباتیک است! امیر تعجب کرد. #
باغ سیب متعلق به مخترعی بود که یک سیبچین روباتیک ساخته بود. او جدیدترین مدل را در ازای سیب رباتیک به امیر پیشنهاد داد. امیر که از این پیشنهاد هیجان زده شده بود، موافقت کرد. #
امیر شانس خود را باور نمی کرد. او با کمک یک سیبچین روباتیک توانست سیبهای کافی برای کل شهر جمع کند. او به موفقیت خود افتخار می کرد. #
امیر در راه خانه نتوانست از اختراعی که در باغ میوه با آن روبرو شده بود شگفت زده نشود. او از قدرت تکنولوژی شگفت زده شد و الهام گرفت که روزی خودش چیزی مشابه بسازد. #
امیر با قدردانی تازه ای نسبت به دنیای اطرافش به خانه بازگشت. به او اهمیت شجاعت و مصمم بودن در تعقیب رویاهای خود یادآوری شد. #