جادوی نوروزی در خانه امیرحسین
امیرحسین همیشه پسری کنجکاو بود. یک روز پدر و مادرش را دید که مشغول مرتب کردن خانه هستند. از آنها پرسید چه روزی است و آنها گفتند که برای نوروز و نوسازی خانه خود آماده می شوند. امیرحسین تصمیم گرفت به آنها ملحق شود و با اسباب بازی هایش شروع کند. #
امیرحسین شروع کرد به جمع آوری وسایلی که در اطراف خانه پخش می شد و آنها را در جای مناسب خود چید. او برای کمک به خود آنقدر به خود افتخار می کرد که شروع به آواز خواندن و رقصیدن در خانه کرد. پدر و مادرش از این که او را با این همه مشتاق در کارشان می دیدند خوشحال بودند. #
امیرحسین بعد تصمیم گرفت اتاقش را تمیز کند و تا حد امکان مرتب و مرتب کند. او حتی اسباب بازی های مورد علاقه اش را بیرون آورد و آنها را با دقت مرتب کرد. او سخت کار کرد و در نهایت اتاقش بیلک و آماده به استقبال نوروز شد. #
امیرحسین که تمام شد عقب رفت و با غرور به اتاق نگاه کرد. او آن را زیبا جلوه داده بود، درست همانطور که تصورش را کرده بود. او متوجه شد که اگر کمی تلاش کند، می تواند تفاوت بزرگی ایجاد کند. او لبخندی زد و احساس موفقیت کرد. #
امیرحسین تصمیم گرفت کارهایش را به پدر و مادرش نشان دهد. آنها از اینکه او چقدر سریع کار کرده و چقدر پیشرفت کرده است شگفت زده شده بودند. از او تعریف کردند و امیرحسین هم احساس خوبی نسبت به خودش داشت. او افتخار می کرد که بخشی از آماده سازی خانه اش برای نوروز بود. #
امیرحسین درس مهمی گرفته بود: حتی یک تلاش کوچک هم می تواند تفاوت بزرگی ایجاد کند. او از این که می دانست کمک کرده بود تا خانه اش برای نوروز آماده شود، احساس خوشحالی می کرد. پدر و مادرش به همان اندازه به او افتخار می کردند و از کمک او تشکر می کردند. #
امیرحسین برای نوروز و همه جشن هایی که می آورد هیجان زده بود. او اکنون میدانست که میتواند به روشهای کوچک کمک کند تا تغییر بزرگی ایجاد کند، و مملو از شادی و مثبت بود. جادوی نوروزی در خانه امیرحسین جذابیت خود را کرده بود. #