تماشای رنگین کمان با کوثر
کوثر دختری با موهای شاه بلوطی موج دار و چشمان قهوه ای کنار پنجره اتاقش نشسته بود و در فکر فرو رفته بود. او به بالا نگاه کرد تا یک رنگین کمان پر جنب و جوش را پیدا کند که در سراسر آسمان کشیده شده است.#
کوثر پر از شگفتی تصمیم گرفت به بیرون برود و رنگین کمان را دنبال کند. او به این فکر کرد که احساسات خود را با یک شخص خاص در میان بگذارد، مانند یک گنج پنهان در پایان.#
کوثر در حالی که رنگین کمان را دنبال می کرد، با پیرمرد فرزانه ای برخورد کرد که داستان هایی از امید، عشق و خنده برای او تعریف می کرد. او آموخت که رنگین کمان نمادی از این احساسات قدرتمند است.
کوثر به سفر خود ادامه داد و با یک بچه گربه ترسناک روبرو شد. او از دانش جدید خود استفاده کرد تا با گفتن داستانهای لذتبخش به بچه گربه دلداری دهد و آن را با شجاعت و امید تداعی کند.
بچه گربه قدرشناس دنبال کوثر رفت و با هم با زوجی ناراضی آشنا شدند. کوثر داستان های امید، عشق و خنده خود را با این زوج به اشتراک گذاشت و روحیه آنها را درخشان کرد.
کوثر با رسیدن به انتهای رنگین کمان متوجه شد که گنج پنهان طلا نیست، بلکه شادی است که با تقسیم امید، عشق و خنده برای دیگران به ارمغان آورده است.
کوثر با احساس رضایت به خانه بازگشت و فهمید که جادوی واقعی رنگین کمان شادی است که به کسانی که زیبایی آن را دیده اند الهام می دهد.