تلاش ناباکو برای قهرمان زوربا
ناباکو پسر جوانی بود که در دهکده ای کوچک زندگی می کرد. او همیشه آرزوی قهرمان شدن را داشت و حالا مصمم بود که این رویا را به واقعیت تبدیل کند. او داستان های قهرمان زوربا را شنیده بود، شمشیرچی قدرتمندی که می توانست به هر کسی عنوان قهرمان بدهد. او تصمیم گرفت برای یافتن قهرمان و یادگیری بهترین راه برای به کار بردن شمشیر، تلاشی را آغاز کند. #
ناباکو با قلبی شجاع شروع به جستجوی خود کرد، مطمئن بود که قهرمان زوربا مهارت هایی را که برای تبدیل شدن به قهرمانی که همیشه می خواست باشد به او بیاموزد. سفر او او را به دریاهای خائنانه، کوه های خطرناک و جنگل های تار برد. اما صرف نظر از خطر، ناباکو هرگز شجاعت خود را از دست نداد. #
سرانجام ناباکو به لانه قهرمان رسید. او خسته و فرسوده بود، اما از هر مانعی که بر سر راهش بود ایستادگی کرده بود. او پا به جلو گذاشت، مصمم بود بر تکنیک های شمشیر قهرمان تسلط پیدا کند و به یک قهرمان واقعی تبدیل شود. اما قهرمان برنامه های دیگری داشت. #
قهرمان به ناباکو گفت که شجاعت واقعی برای تسلط بر شمشیرزنی نیست، بلکه یادگیری مبارزه با ترس ها و شیاطین خود است. قهرمان گفت که حتی اگر ناباکو هیچ تکنیک جدید شمشیر را یاد نگیرد، باز هم می تواند قهرمانی شود که همیشه می خواست باشد. #
ناباکو ناامید شد، اما صحبت های قهرمان امید جدیدی به او داد. او مصمم بود بر ترس های خود غلبه کند و به خود ثابت کند که می تواند بدون یادگیری تکنیک های جدید شمشیر به یک قهرمان تبدیل شود. #
ناباکو یک فرد تغییر یافته به خانه بازگشت. او درس ارزشمندی در مورد شجاعت و قدرت رویارویی با ترس آموخته بود. او دیگر از آینده نمی ترسید و مصمم بود تبدیل به قهرمانی شود که همیشه می خواست. #
ناباکو برای یافتن قهرمان زوربا و یادگیری بهترین راه برای مبارزه با شمشیر به جستجو پرداخته بود. اما در عوض، چیز مهمتری آموخته بود: شجاعت رویارویی با ترسهای خود و غلبه بر آنها. #