تلاش غیبی آراد
در دهکده ای کوچک پسری به نام آراد با موهای وحشی و چشمان فندقی زندگی می کرد. آراد همه چیز را زیر سوال برد، اما چیزی که او را بیش از همه گیج می کرد وجود خدا بود.
یک روز آراد تصمیم گرفت برای یافتن خدا راهی سفری شود. چمدانش را بست، با روستای خود خداحافظی کرد و به سمت افق حرکت کرد.
آراد از میان جنگل ها عبور کرد، از کوه ها بالا رفت و از رودخانه ها گذشت. با این حال، او هیچ نشانی از خدا پیدا نکرد. او احساس دلسردی می کرد اما تسلیم نمی شد.
آراد در سفرهایش به دیگران کمک می کرد. غذای خود را با گرسنگان تقسیم می کرد، به تشنه ها آب می داد و به نیازمندان کمک می کرد.
آراد به جستجو ادامه داد و امید خود را از دست نداد. او فکر کرد: "اگر خدا وجود داشته باشد او را خواهم یافت."
یک شب، آراد زیر ستارگان فهمید: سفرش، مهربانی اش، امیدش - اینها انعکاس خدا بود. او خدا را نه در مکانی، بلکه در درونش یافته بود.
آراد به خانه برگشت، دلش پر از درک شد. او اکنون میدانست که خدا جایی بیرون نیست، بلکه در هر عمل محبت و مهربانی است.