تلاش رضا برای برافروختن جرقه علاقه
رضا پسر جوانی بود که عطش علم و علاقه داشت. اما او اغلب در مدرسه حوصله اش سر می رفت و به سختی می توانست متمرکز بماند. پدر و مادرش متوجه بی علاقگی او شدند و تصمیم گرفتند او را به یک سفر کمپینگ ویژه ببرند تا جرقه علاقه اش را روشن کند.
رضا و پدر و مادرش چمدان هایشان را بستند و راهی سفر شدند. در حالی که رانندگی می کردند، برنامه های خود را برای سفر کمپینگ به بحث می گذاشتند و پدر رضا داستان هایی از ماجراهای دوران کودکی خود را به اشتراک می گذاشت. رضا احساس انرژی کرد، بالاخره منتظر ماجراجویی پیش رو بود.#
وقتی به کمپ رسیدند، هیجان رضا محسوس بود. او به سختی میتوانست خود را در حین کاوش در منطقه و جستجوی مکان مناسب برای ایجاد کمپ نگه دارد. وقتی متوجه جزئیات کوچک اطرافش شد، لبخند زد، مثل گلهای وحشی که در کنار مسیر رشد میکنند و پرندگانی که در درختان آواز میخوانند.
پدر و مادر رضا متوجه این دگرگونی در او شدند و بسیار خوشحال شدند. رضا عاشق کمپینگ بود و شیفته شگفتی های طبیعت بود. او متوجه شد که بیشتر توجه می کند و سؤالات بیشتری می پرسد و مشتاق کشف رازهای فضای باز است.
روزها می گذشتند و به زودی سفر کمپینگ به پایان می رسید. رضا از رفتن متنفر بود، اما درسهای ارزشمندی آموخته بود و احساس میکرد که آماده است تا با اشتیاق تازهای که پیدا کرده بود، دنیا را بپذیرد. او میدانست که میتواند همیشه به این سفر نگاه کند و جرقهی علاقهای را که در وجودش زده بود به خاطر بیاورد.
در حالی که آنها به خانه برگشتند، رضا در مورد آنچه که یاد گرفته بود فکر کرد. او احساس موفقیت می کرد، زیرا می دانست که توانسته است جرقه کنجکاوی را جذب کند و آن را از آن خود کند. رضا الهام گرفت تا چیزهای جدید را امتحان کند و به دنبال رویاهایش ادامه دهد.
رضا از این سفر خوشحال بود و می دانست که هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. او حتی مصممتر بود که هرگز اجازه ندهد جرقه علاقهاش خاموش شود، و با کاوش در دنیای اطرافش و پذیرش تغییر، آن را زنده نگه دارد. رضا آماده بود تا دنیا را به دست بگیرد و ببیند آینده برایش چه خواهد بود. #