تلاش برای درخت آرزو
الیا و دوستش شهاب، نیمه جادوگر، آرزوی تبدیل شدن به جادوگران تمام عیار را داشتند. تنها راه یافتن درخت آرزو بود که در جنگل پر از هیولا پنهان شده بود.
آنها با شجاعت وارد جنگل شدند و از میان انبوهی از هشتاد هیولای وحشتناک مبارزه کردند و از قدرت نیمه جادوگر خود استفاده کردند.
خسته و در عین حال ناامید، بالاخره به درخت آرزو رسیدند. چشمان الیا از خوشحالی برق می زد، اما شهاب ناآرام به نظر می رسید.
الیا درخت را لمس کرد و در یک لحظه تبدیل به یک جادوگر تمام عیار شد. اما شهاب تبدیل به سنگ شد، بدترین ترسش متوجه شد.
الیا شوکه شد. اگرچه او دوست داشت یک جادوگر تمام عیار باشد، اما طاقت دیدن دوستش را در چنین حالتی نداشت.
الیا در یک فداکاری شجاعانه تصمیم گرفت تا دوباره نیمه جادوگر شود تا شهاب را نجات دهد. او درخت آرزوها را لمس کرد و جادو را برعکس کرد.#
الیا و شهاب با تشکر از دوستی به حالت نیمه جادوگر خود بازگشتند. آنها اکنون می دانستند که پیوند آنها از هر جادویی ارزشمندتر است.