تدی و بانی: دوستی حسادت
تدی و بانی دو اسباب بازی بودند که با هم بزرگ شده بودند. آنها دوست بودند و همیشه با هم وقت می گذراندند، اما تدی این احساس را داشت که بانی شخص دیگری را بیشتر دوست دارد. او حسادت می کرد و به طور فزاینده ای عبوس می شد و از بازی یا صحبت با بانی امتناع می کرد. #
با افزایش حسادت تدی، او با عصبانیت شروع به بازی کرد. او نظرات بدی برای بانی می کرد و سعی می کرد بانی را از اسباب بازی های دیگر دور نگه دارد. با وجود این، بنی هرگز تلافی نکرد، بلکه مهربانی خود را با تدی ابراز کرد. #
یک روز این دو اسباب بازی برای قدم زدن در پارک رفتند. همانطور که آنها راه می رفتند، تدی متوجه اسباب بازی ای شد که دقیقاً شبیه بانی بود و این باعث شد حسادت او شعله ور شود. او شروع به فریاد زدن بانی کرد و او را متهم کرد که به دوستی آنها اهمیت نمی دهد. #
بانی از سخنان تدی صدمه دید، اما مصمم بود به تدی کمک کند تا احساساتش را درک کند. او به تدی توضیح داد که می تواند هر دوی آنها را دوست داشته باشد و هرگز یکی را بر دیگری انتخاب نخواهد کرد. او به تدی یادآوری کرد که دوستی آنها چقدر برای او مهم است. #
تدی بالاخره متوجه شد که چه کار کرده است و از شرم و پشیمانی پر شد. از بنی عذرخواهی کرد و آن دو بیشتر از همیشه به هم نزدیک شدند. تدی آموخته بود که می توان همزمان بیش از یک نفر را دوست داشت و از آنها مراقبت کرد. #
دوستی تدی و بانی قوی تر از همیشه بود و آنها از گذراندن هر روز با هم لذت می بردند. تدی درس خود را آموخته بود و اکنون می توانست بدون احساس حسادت و نفرت از دوستی آنها لذت ببرد. #
تدی و بانی نمونه ای از قدرت دوستی بودند، و اینکه دوست داشتن بیش از یک نفر چقدر می تواند قدرتمند باشد. آنها یک درس مهم به همه ما دادند: حسادت و نفرت جایی در دوستی ندارند. #