تحول مینا
مینا دانشجوی تازه وارد شهرش بود و در راه کلاس بود. او همکلاسی های ثروتمند و بی احساس خود را دید که هیچ خبری از آنها نداشت و با احترام به آنها سلام کرد اما آنها او را مسخره کردند و وسایل مدرسه اش را روی زمین انداختند. مینا آنقدر ترسو بود که نمی توانست آنها را نصیحت کند، اما همه چیز وقتی تغییر کرد
منا یکی از دوستان مینا به دفاع از او آمد. خبر شجاعت او به سرعت در بین همکلاسی ها پخش شد و قلدرهای ثروتمند تصمیم گرفتند به مینا یک درس ریاضی بدهند - چیزی که او اخیراً با آن دست و پنجه نرم می کرد. منا را گرفتند و شروع کردند به کتک زدن او. مینا رنج دوستش را دید و ناگهان #
تمام ترس و ترس مینا از بین رفت و نیروی درونی جایگزین آن شد که قبلا هرگز احساس نکرده بود. او به سمت قلدرها پرواز کرد و با چرخاندن توپ طلای خود، هر دو را شکست داد. گروهی از همکلاسی ها با هیبت ایستاده بودند و در حالی که مینا و منا را در آغوش گرفته بودند تشویق می کردند. #
مینا چیزی را به یاد آورد که یک ماه قبل با خود آورده بود، دو بال سفید و تاج مهره ای طلایی و یک توپ اسباب بازی طلایی. او متوجه قدرتی شد که در تمام مدت در درون خود داشت و هرگز نیازی به پنهان کردن آن نداشت. منا و همکلاسی ها با فاش شدن مینا تشویق کردند#
تحول او منا دست مینا را گرفت و با خوشحالی در آغوش گرفتند. گروهی از همکلاسیها شروع کردند به دیدن مینا با نگاهی دیگر و با احترام با او رفتار کردند. برای تجلیل از رشادت های مینا جشن بزرگی گرفتند. مینا در نهایت مورد پذیرش و تحسین همسالانش قرار گرفت. #
مینا بالاخره قدرتی را که در درونش داشت دیده بود و یاد گرفت از آن برای دفاع از دوستش و دفاع از خودش استفاده کند. او با شجاعت تازه ای که پیدا کرده بود، توانست از پس هر چالشی بربیاید و برای آنچه که به آن اعتقاد داشت بایستد. مینا همچنین یاد گرفت که مهم نیست چه چالش هایی #
سر راهش بیا، او هرگز تنها نبود. با کمک دوستانش و شجاعت تازه یافته اش، او می توانست بر هر چیزی غلبه کند و درخشان تر از همیشه بدرخشد. او الگویی برای همکلاسی هایش شده بود، نمونه ای از اینکه چگونه شجاعت و دوستی می تواند غالب شود. #