تحول جادویی نازیلا
نازیلا با عصبانیت نوک پا را دور لبه های دریاچه چرخاند و لباس بلندش هنگام راه رفتن دور پاهایش چرخید. او داستان های دگرگونی جادویی را که در این مکان اتفاق می افتد شنیده بود و مصمم بود که بفهمد آیا این حقیقت دارد یا خیر. نگاهی به پشت سرش انداخت و به سمت مرکز دریاچه رفت. #
در حالی که نازیلا به راه رفتن ادامه می داد، احساس کرد که آب روی پاهایش می چرخد و باد به آرامی موهایش را می وزید. او می توانست غروب خورشید را در افق ببیند و بارقه ای از امید را در قلبش ببیند. صدای اژدهاها را شنید که او را بیشتر به بیرون نشان می دادند و نفس عمیقی کشید و جلوتر رفت. #
هنگامی که نازیلا به مرکز دریاچه قدم گذاشت، موجی از انرژی را در بدنش احساس کرد. او احساس کرد که قدرت اژدها در رگ هایش جریان دارد و ناگهان تغییر شکل او شروع شد. بدن او شروع به تغییر کرد و بزرگتر شد و در چند لحظه تبدیل به یک اژدهای باشکوه با پولک ها و بال های درخشان شد. #
نازیلا بالهایش را تکان داد و به آسمان بلند شد و از زیبایی دنیای زیر پایش شگفت زده شد. او بالاتر و بالاتر پرواز می کرد و احساس می کرد که باد از لابه لای بال هایش می تازد و مانند پرنده ای آزاد است. ناگهان داستان هایی را که شنیده بود به یاد آورد و متوجه شد که او کسی است که برای داشتن قدرت اژدها انتخاب شده است. #
نازیلا در حالی که به سمت دریاچه پایین آمد لبخندی زد و قدرت اژدها را در درون خود احساس کرد. به هر طرف که نگاه می کرد، به نظر می رسید که جهان با جادو می درخشد، و او احساس تازه یافته ای از شجاعت و قدرت می کرد که هرگز نمی دانست ممکن است. او می دانست که این قدرت یک موهبت است و مصمم بود که از آن عاقلانه استفاده کند. #
نازیلا از دریاچه بیرون آمد، در حالی که شنلش از نسیم دورش می چرخید. او لبخندی زد و احساس غرور و اعتماد به نفس تازهای داشت که قبلاً هرگز احساس نکرده بود. او از یک دختر جوان خجالتی به یک اژدهای قدرتمند تبدیل شده بود و مصمم بود از قدرت های تازه یافته خود برای همیشه استفاده کند. #