تحول باورنکردنی جولی
جولی دختری بود که حشرات، به ویژه قورباغه ها را تحقیر می کرد. او فکر می کرد آنها موجوداتی بی فایده هستند و بدون هیچ پشیمانی آنها را کشت. یک روز با شنیدن صدای عجیبی که از گلویش می آمد از خواب بیدار شد.
در کمال وحشت، جولی خود را به قورباغه تبدیل کرد. مادرش که نتوانست او را بشناسد او را از خانه بیرون انداخت. حالا جولی باید در باغ آنها زندگی می کرد و سعی می کرد خود را با زندگی جدید خود در شهر باگ تطبیق دهد.
جولی به عنوان یک قورباغه خطراتی را که این موجودات روزانه با آن روبرو بودند را تجربه کرد. او مجبور شد برای محافظت از خود و سایرین در شهر باگ در برابر آسیب احتمالی، نقشه ای ارائه دهد.
جولی شروع به دوستی با حیوانات و حشرات دیگر کرد و از اهمیت آنها در اکوسیستم آگاه شد. او متوجه شد که هر موجودی هدف و ارزش خاص خود را دارد.
یک روز شهر باگ با تهدید گسترده سمپاشی آفت کش مواجه شد. جولی که مصمم بود دوستان تازه پیدا شده خود را نجات دهد، قورباغه ها و دیگر موجودات را هدایت کرد تا جلوی خطری را که در خانه آنها وجود داشت، بگیرند.
جولی و دوستانش با کار تیمی و شجاعت موفق شدند شهر باگ را نجات دهند. جولی به اهمیت هر موجود کوچکی پی برد و از کارهای گذشته خود پشیمان شد.
جولی از خواب خود در باغ بیدار شد و به شکل انسانی خود بازگشت. قورباغه ای را دید که با چشمانی درشت به او خیره شده بود، اما این بار به جای اینکه از ترس جیغ بزند، فقط لبخند زد و به خانه برگشت.