بیداری مجدد قطرات باران
خورشید در یک غروب زیبای تابستانی غروب می کرد. طلوع ماه هنوز دور بود و آسمان با پتویی از ستاره ها آراسته شده بود. در سکوت، یک قطره باران شناور بود و در آسمان شب می چرخید، ظاهراً از مقصد خود بی خبر بود. رازی در خود داشت، رازی که از سپیده دم آن را حفظ کرده بود. #
قطره باران با هدفی که توسط باد شبانه رانده شده بود در هوا حرکت کرد. در سراسر زمین در جستجوی چیزی حرکت کرد، چیزی که آرزوی آن را داشت. همانطور که حرکت می کرد، ردی از رنگین کمان های درخشان و رنگ های پاستلی را به یادگار گذاشت که یادآور زیبایی های جهان بود. #
قطره باران به زودی مقصد خود را پیدا کرد، چشمه کوچکی که در تاریکی به سختی قابل مشاهده بود. به آرامی بر چشمه فرود آمد و اعماق آن را با مجموعه ای درخشان از رنگ ها روشن کرد. می دانست که باید سریع عمل کند، زیرا زمانش محدود بود و هنوز رازهای زیادی برای به اشتراک گذاشتن داشت. #
با نم بهار آگاهی از رازهای قطره باران می آید. دانش در یک لحظه می پرد و در چشمه پخش می شود و از دیوارها جهش می کند و طنین می اندازد و گسترش می یابد تا جایی که تمام فضا از مکاشفات آن پر شود. ماموریت قطره باران کامل شد. #
قطره باران، در نهایت سیر می شود، سپس به آسمان شب برمی خیزد و میراثی از اسرار خود را به جا می گذارد. هر لحظه که می گذشت، تعداد بیشتری از این رازها فاش می شد و ماموریت قطره باران کامل می شد. شب جوان بود و سفر جدیدی تازه شروع شده بود. #
با حرکت قطره باران، انرژی و هدف جدیدی احساس شد. در طول سفر خود چیزهای زیادی دیده و تجربه کرده بود و اکنون مشتاق بود رازهای خود را با جهان در میان بگذارد. سفر آن هنوز تمام نشده بود و اسرار آن تازه شروع شده بود. #
سفر قطره باران بالاخره به پایان رسیده بود، اما میراث آن تازه شروع شده بود. دانش، درک و زیبایی را برای جهان به ارمغان آورده بود و اسرار آن حتی مدتها پس از اتمام مأموریتش همچنان آشکار می شد. #