بچه آسمان که می تواند
روزی پسر جوانی بود که آرزو داشت به آسمان پرواز کند. او شب ها در رختخواب دراز می کشید و به ستاره ها نگاه می کرد و به این فکر می کرد که اگر بتواند به ستاره ها برسد چه چیزی پیدا می کند. می خواست مثل پرندگان اوج بگیرد و آزادی باد را روی صورتش احساس کند. #
اما، هر چقدر هم که تلاش کرد، به نظر می رسید که پسر هرگز نتوانست آنقدر بلند شود که ستاره ها را لمس کند. یک روز تصمیم گرفت ریسک کند و چیز دیگری را امتحان کند. او یک موشک موقت ساخت، با آرزوی پرتاب خود به آسمان. #
پسر در حالی که موشک خود را پرتاب کرد و سفر خود را به آسمان آغاز کرد، پر از هیجان شد. او از میان ابرها اوج گرفت و در نهایت به ستاره ها رسید. اما سفر آنطور که او انتظار داشت نبود. #
در کمال تعجب، پسر خود را در محاصره دنیای عجیبی از موجودات و مناظر دید که تا به حال ندیده بود. او با کاوش در این مکان جدید و اسرار آن پر از هیبت و شگفتی بود. #
پسر خیلی زود متوجه شد که به او هدیه پرواز و قدرت کشف آسمان داده شده است. او به اطراف پرواز کرد و جهان را کاوش کرد و باد را در چهره خود احساس کرد و آزادی اینکه بتواند به هر کجا که می خواهد برود. #
پسر به آرزویش رسیده بود و الهام گرفت که به رویاهایش ایمان بیاورد. او می دانست که اگر چشمانش را به اندازه کافی بالا بگذارد، می تواند به آسمان ها برسد و رویاهایش را محقق کند. #
این پسر اکنون یک Sky Kid بود که معتقد بود با تلاش کافی، هر چیزی ممکن است. او به کشف ستارگان ادامه داد، هرگز امید خود را از دست نداد و هرگز قدرت باور به خود را فراموش نکرد. #