بهشت کوچک نیلا
روزی روزگاری در یک خانه کوچک شهری دختری خوش قلب به نام نیلا زندگی می کرد. رویای او داشتن یک سگ خانگی بود اما خانه اش خیلی کوچک بود.
نیلا عاشق خوابیدن در تخت پدر و مادرش بود. این پناهگاه کوچک او بود، فضای امن او، پر از گرما و عشق.#
نیلا یک روز در حالی که خواب بود خواب عجیبی دید. یک توله سگ کوچک و دوست داشتنی ظاهر شد که دم خود را با خوشحالی تکان می داد.#
وقتی از خواب بیدار شد، نیلا احساس کرد که قلبش به لرزه در می آید. او تصمیم گرفت توله سگ رویای خود را جستجو کند، زیرا می دانست جایی در انتظار اوست.
روزها تبدیل به هفته شد نیلا امیدش را از دست نداد. او این احساس را داشت که دارد به توله سگ رویایی خود نزدیک می شود.
یک روز آفتابی، در حالی که نیلا در حال پیاده روی معمولی بود، صدای تکان دادن آشنا را شنید. قلبش از شادی تپید!#
صبر نیلا بالاخره نتیجه داد. او توله سگ رویایی خود را درست مانند رویای خود پیدا کرد. پناهگاه کوچک او اکنون کامل شده بود.#