بنفش برای پاریس هدف می گیرد
ویولت 20 ساله بود و مصمم بود با شرایط خودش به موفقیت دست یابد. او که در یک خانواده سنتی بزرگ شد، میدانست که انتظار میرود در سن خودش ازدواج کند، اما ویولت میخواست ابتدا یکی از رویاهایش را برآورده کند: سفر به پاریس. #
ویولت با هیجان چمدانش را بسته، پر از انتظار و هیجان برای سفر آینده اش. او مصمم بود علیرغم مخالفت خانوادهاش، آن را به نتیجه برساند. ویولت در حالی که نگاهی به اتاقش انداخت، با خودش فکر کرد: "این فرصت من است تا برای خودم نامی دست و پا کنم." #
ویولت در روز خروجش غرق در آمیزه ای از احساسات بود: هیجان، امید و ترس. ویولت در حالی که خانواده اش را برای خداحافظی در آغوش می گرفت، فکر کرد: «اکنون زمان درخشش من است. من می تونم این کار را انجام دهم." #
ویولت با احساس انرژی و قدرت وارد پاریس شد. او مناظر، صداها و ذائقه شهر را میدید، در حالی که سخنان خانوادهاش را به یاد میآورد: «این زمان برای درخشش شما فرا رسیده است. بیشترین بهره را از آن ببرید." #
ویولت از زیبایی و فرهنگ شهر شگفت زده شد و اگرچه با چالش هایی روبرو شد و با مشکلاتی روبه رو شد، اما هرگز از هدف خود غافل نشد. پس از هفتهها کاوش، ویولت بیش از هر زمان دیگری احساس اعتماد به نفس و الهام بخش کرد. #
وقتی زمان رفتن ویولت فرا رسید، او بیش از هر زمان دیگری احساس قدرت کرد. ویولت در حالی که سرش را بالا گرفته بود فکر کرد: "من می توانم هر کاری که در ذهنم باشد انجام دهم." #
ویولت به هدفش رسیده بود. او میدانست که مهم نیست خانوادهاش چه میگویند، او این قدرت و شهامت را دارد که مسیر زندگی خود را پیدا کند. ویولت در حالی که سوار هواپیما می شد به خانه برمی گشت، فکر کرد: "من قادر هستم و موفق خواهم شد."