برس جادویی بنام النا
بنام النا دختر جوانی بود که به نقاشی علاقه داشت. او از دوران جوانی مجذوب روشی بود که قلم مو و رنگ میتوانست دنیا را روی بوم زنده کند. اما هر چقدر هم که تلاش کرد، به نظر میرسید که هرگز نمیتواند نقاشیهایش را به همان شکلی که دیگران میتوانند زنده کنند. #
یک روز وقتی بنام مشغول نقاشی کردن بود، صدای عجیبی از پشت سرش شنید. او چرخید تا یک قلم موی جادویی را پیدا کند که جلوی او در هوا شناور است. متعجب دستش را دراز کرد تا برس را در دست بگیرد. وقتی آن را لمس کرد، موجی از قدرت را در بدنش احساس کرد. #
به نظر می رسید که قلم مو به بنم زنگ می زد و از او می خواست که نقاشی کند. بنم میتوانست احساس کند که قلم مو بر حرکاتش مینشیند و با مهارت و قدرتی که قبلاً هرگز آن را احساس نکرده بود، قلم مو را روی بوم میبرد. با هر ضربه ای، نقاشی های بنام مثل قبل زنده می شد. #
بنام هر روز به بومش برمی گشت تا چیزی جدید و زیبا نقاشی کند. او اعتماد به نفس تازهای در کارش احساس میکرد، گویی برس چیزی را در درونش باز کرده بود که آماده رها شدن بود. طولی نکشید که او با مهارت و اشتیاق نقاشی می کرد که قبلاً هرگز نمی شناخت. #
بنام متوجه شد که قلم مو ابزاری برای او برای کشف خلاقیت و بیان احساساتش بر روی بوم است. قلم مو راهی برای اعتماد به توانایی های خود و کشف راه های جدید برای دیدن جهان به او داده بود. #
بنم با قلم موی جادویی که در اختیار داشت، یاد گرفته بود که به مهارت های خود ایمان داشته باشد و خلاقیت خود را باز کند. او می دانست که تنها چیزی که نیاز دارد این است که به خودش ایمان داشته باشد و به استعدادهای منحصر به فرد خودش ایمان داشته باشد. #
هنر بنام اکنون با ضربات قلم موی رنگارنگی که احساسات و عواطف او را بیان می کرد زنده شده بود. بنام با قدرت برس جادویی اهمیت اعتماد به خودش و باور به توانایی هایش را یاد گرفته بود. #