برخورد معجزه آسا
پسر جوانی با موهای طلایی و زنی با موهای قرمز به طور جداگانه رانندگی می کنند و در فکر فرو رفته اند. ناگهان اتومبیل های آنها با یک تصادف بزرگ برخورد می کنند و هر دو وسیله نقلیه به شدت آسیب می بینند.#
بر خلاف همه شانس ها، هم پسر و هم زن بدون آسیب از لاشه بیرون می آیند. زن فریاد می زند: "چقدر جذاب که تو پسر جوانی و ماشین های ما اینطور با هم برخورد کردند! باید نشانه ای از طرف خدا باشد."#
پسر با هیجان قبول می کند: "بله، قطعا، این باید نشانه ای از جانب خدا باشد!" سپس زن متوجه یک بطری الکل نشکن در ماشینش میشود و میگوید این باید یک هدیه الهی برای جشن گرفتن ملاقات خوش شانس آنها باشد.
زن بطری را به پسر می دهد و پسر به نشانه موافقت سر تکان می دهد و آن را باز می کند و نیمی از آن را می نوشد. سپس بطری را به زن ارائه می دهد و انتظار دارد که او در جشن شریک شود.
زن به جای نوشیدن، در بطری را می بندد و به پسر می دهد. پسر متحیر از او می پرسد که آیا قرار نیست چیزی بنوشد؟ او پاسخ می دهد که باید منتظر پلیس باشد.#
پسر متوجه نیت واقعی زن و درسی که به او می دهد می شود. او میداند که جشن گرفتن یک تجربه نزدیک به مرگ با نوشیدن الکل، اقدام درستی نیست، بهویژه در زمان انتظار برای اقتدار.
آنها با هم منتظر پلیس هستند و از برخورد معجزه آسا و درس ارزشمندی که آموخته اند سپاسگزار هستند. پسر تصمیم می گیرد قدردانی خود را به گونه ای دیگر ابراز کند، بدون این که اعصاب خود را از دست بدهد یا دچار رفتارهای بی پروا شود.#