برخورد طلسم شده صالح
در شهری کوچک پسری باهوش و ماجراجو به نام صالح زندگی می کرد. او به دلیل کنجکاوی و عشق به کاوش در ناشناخته ها شهرت داشت.
یک روز، صالح با درخشش طلایی عجیبی که از اعماق جنگل می آمد، برخورد کرد. او که کنجکاو شده بود، تصمیم گرفت تحقیق کند.#
وقتی نزدیک تر می شد، پری بال طلایی از نور بیرون آمد و صالح را مبهوت کرد. با این حال، او اجرا نشد. او مجذوب شده بود.#
پری خود را آیلا معرفی کرد و توضیح داد که او از طرف خداوند فرستاده شده است تا کسانی را که قلب های پاک دارند راهنمایی و آموزش دهد.
آیلا به صالح اهمیت مهربانی، حقیقت و عشق را آموخت. صالح قول داد که همین را به دیگران بیاموزد و انسان بهتری شود.
سپس آیلا با لبخندی ملایم دوباره در نور فرو رفت و ناپدید شد و صالح را با قلبی پر از خرد باقی گذاشت.
از آن روز به بعد صالح به عنوان پسری که عشق خدا را منعکس می کرد، شناخته شد و زندگی پر از مهربانی و حقیقت داشت.#