برخورد اژدها ماهورا
هر روز صبح، ماهورای کوچک با مادرش صبحانه میخورد و سپس برای یک روز سرگرمکننده در پارک بیرون میرفتند.
پارک مورد علاقه آنها پر از تاب و سرسره بود، جایی که ماهورا می توانست ساعت ها به بازی و خندیدن بپردازد.
یک روز، زمانی که ماهورا و مادرش در پارک بودند، با یک اژدهای بزرگ روبرو شدند. دهانش آتش می زد و ترسناک به نظر می رسید.#
ماهورا وحشت زده به سمت مادرش دوید و آنها به سرعت پارک را ترک کردند و به خانه خود بازگشتند.
برای مدتی، ماهورا در خانه ماند، بیش از حد ترسیده بود که به پارک بازگردد. او نمی خواست دوباره با اژدها روبرو شود.
ماهورا با کمک مادرش متوجه شد که اژدها فقط بخشی از یک جاذبه جدید پارک است و واقعی نیست.
باز هم شجاع، ماهورا به پارک برگشت، دیگر از اژدها نمی ترسید. او یاد گرفت که ترسیدن اشکالی ندارد و صحبت کردن در مورد ترس ها می تواند کمک کند.