باغبان مهتاب
روزی روزگاری در شهر کوچکی کارمندی فداکار و منظم به نام آرمان زندگی می کرد. او در دانشگاه کار می کرد و نسبت به شغل و خانواده خود احساس مسئولیت بالایی داشت.
آرمان علیرغم تعهدی که به شغلش داشت، برای تامین مخارج خانواده اش با مشکل مواجه شد. یک روز تصمیم گرفت برای بهبود وضعیت مالی خانواده شغل دومی پیدا کند.#
آرمان عشق خود را به باغبانی کشف کرد و تصمیم گرفت باغبان مهتابی شود. روزها در دانشگاه کار می کرد و شب ها باغ های زیبایی ایجاد می کرد.
با انتشار خبر مهارت های منحصر به فرد آرمان در باغبانی، افراد بیشتری او را استخدام کردند تا باغ هایشان را متحول کند. وضعیت مالی خانواده او شروع به بهبود کرد.
آرمان یک شب در حالی که در باغ مشتری کار می کرد، به طور تصادفی به گنج پنهانی برخورد کرد. او بسیار خوشحال بود و می دانست که این می تواند زندگی خانواده اش را برای همیشه تغییر دهد.
آرمان این گنج را با مشتری خود تقسیم کرد و از سهم خود برای تأمین آینده ای بهتر برای خانواده اش استفاده کرد. او با سپاسگزاری از بخت خوبش، به حرفه باغبانی خود ادامه داد.
آرمان با تلاش و فداکاری موفق شد دو شغل خود را متعادل کند و وضعیت مالی خانواده را بهبود بخشد. سفر او اهمیت پشتکار و سازگاری را به او آموخت.