بازگشت قهرمان
روزی روزگاری، در دنیای جادویی فانتزی و ماجراجویی، قهرمانی زندگی می کرد. نام او استیو بود و توسط خدایان برای نبرد با نیروهای تاریکی انتخاب شده بود. اما با وجود اینکه استیو به عنوان یک قهرمان انتخاب شده بود، خانواده و دوستانش متفاوت فکر می کردند. آنها معتقد بودند که برادر کوچکترش قهرمان واقعی است، زیرا او قوی و شجاع بود، در حالی که استیو ضعیف بود. پس علیه او توطئه کردند و او را در سرزمینی دور، دور از وطن به دام انداختند. #
سالها از زمانی که استیو خانهاش را ندیده بود، میگذشت و تنها و ناامید شده بود. اما قرار بود تنهایی استیو تغییر کند. هنگامی که استیو در سرزمین های دور سرگردان بود، شروع به دیدن رویاهای عجیب کرد. او در رویاهای خود، شهری باشکوه را دید که توسط جنگلی وسیع احاطه شده بود، و می دانست که باید به آنجا برود. او سفر خود را به شهر آغاز کرد و مصمم بود تا بفهمد چه چیزی در انتظارش است. #
وقتی استیو بالاخره به شهر رسید، قلبش از هیجان به تپش افتاد. او شهر را همانگونه که در رویاهایش دیده بود یافت. اما وقتی در خیابان ها پرسه می زد، احساس کرد چیزی اشتباه است. هیچ آدمی نبود، فقط سایه هایی در تاریکی کمین کرده بودند. استیو خیلی زود متوجه شد که به شهر شیطانی آمده است. او می دانست که باید کاری انجام دهد. #
استیو پس از یافتن راهی برای ورود به قلعه، به طور تصادفی با منبع شر در شهر برخورد کرد. یک موجود قدرتمند، معروف به پادشاه سایه، کنترل پادشاهی و همه مردم آن را به دست گرفته بود. استیو می دانست که باید با پادشاه سایه روبرو شود و پادشاهی را از چنگ شیطانی او نجات دهد. استیو با کشیدن شمشیر شجاعانه جلو رفت و آماده مبارزه شد. #
نبرد شدید بود و استیو تا مرزهای خود رانده شد. اما با هر ضربه شمشیر قدرتمند خود، قدرت و شجاعت تازه ای را احساس می کرد. در نهایت استیو پیروز ظاهر شد. مردم شهر از کنترل پادشاه سایه رها شدند و از شجاعت و شجاعت استیو تشکر کردند. #
با شکست پادشاه سایه، استیو سرانجام به حقیقت سرنوشت خود پی برد: او یک قهرمان بود. او نه به اشتباه انتخاب شده بود و نه برادرش قهرمان واقعی بود. استیو این شهامت را در درون خود پیدا کرده بود که بدون توجه به هزینه، برای آنچه درست است بجنگد. #
استیو به زودی نزد خانواده و دوستانش به خانه بازگشت. آنها از دیدن قدرت و شجاعت تازه یافته او شگفت زده شدند و دیگر نتوانستند جایگاه شایسته خود را به عنوان قهرمان پادشاهی از او سلب کنند. سرانجام استیو بازگشته بود و عدالت و صلحی را که به شدت گم شده بود با خود آورده بود. #