بازگشت شازده کوچولو
شازده کوچولو 88 سال پس از ماجراجویی اصلی خود، پر از هیجان و ترس به زمین بازمی گردد. او افسانه هایی شنیده بود که جهان به شدت تغییر کرده است، اما نمی توانست تمام آن را تصور کند. به هر طرف که نگاه می کرد، آسمان خراش های سر به فلک کشیده و شهرهای شلوغ پر از غریبه ها بود. او به طرز عجیبی احساس تنهایی و نابسامانی می کرد، با این حال مشتاقانه منتظر شگفتی ها و ماجراهای جدید بود. #
شازده کوچولو شگفتی های زیادی را دید که قبلاً فقط رویای آنها را دیده بود. او افرادی را دید که در آسمان پرواز می کردند، از نقاط مختلف جهان با یکدیگر صحبت می کردند و با ماشین های باورنکردنی در حال حرکت بودند. به هر طرف که نگاه می کرد، چیز جدید و هیجان انگیزی برای کشف وجود داشت. #
اما با وجود شگفتی ها، شازده کوچولو در حسرت لذت های ساده سیاره خود بود. او هرگز تصور نمی کرد که این همه چیز می تواند در یک مکان وجود داشته باشد و در عین حال اینقدر دور و ناآشنا باشد. او فکر می کرد که آیا هرگز جایی را پیدا می کند که واقعاً به آن تعلق داشته باشد. #
تفکرات شازده کوچولو با صدایی آشنا قطع شد. روباه محبوبش بود، پس از سالها به استقبالش بیایید. حضور آرامش بخش روباه شازده کوچولو را سرشار از شادی و امید کرد. با روباه در کنارش، می دانست که در سفر تنها نخواهد بود. #
شازده کوچولو و روباه با هم به سفر خود ادامه دادند و شگفتی های جهان را کشف کردند و از یکدیگر آموختند. شازده کوچولو علیرغم اینکه هنوز کمی احساس نابسامانی میکرد، در ماجراجوییهایشان شادی و راحتی پیدا کرد. #
همانطور که سفر شازده کوچولو ادامه یافت، او شروع به آموختن مهم ترین درس کرد: این که می تواند در هر کجا که باشد خانه ای پیدا کند، به شرط آنکه شجاعت، شفقت و دوستی داشته باشد. #
شازده کوچولو با درک و قدردانی تازه به سیاره خود بازگشت. او به دنیا رفته بود تا خودش را بیابد، و با احساس تعلق بیشتر و پیوند قوی تر به همه چیزهایی که دوست دارد باز می گردد. #