باران و ماجراجویی طعم
روزی در دهکده ای کوچک دختری به نام باران بود که از خوردن چیزی جز سیب زمینی و ماکارونی امتناع می کرد. یک روز، او تصمیم گرفت به یک ماجراجویی برود تا دریابد که آیا غذاهای خوشمزه دیگری در آنجا وجود دارد یا خیر.
باران در میان جنگل قدم زد و یک سیب آبدار و عظیم پیدا کرد که از درخت آویزان شده بود. او تردید کرد، اما کنجکاوی پیروز شد. گاز گرفت و فهمید خوشمزه است!#
باران در ادامه سفر خود بازار یک کشاورز را کشف کرد که در آن میوه ها و سبزیجات عجیب و غریب مختلفی که قبلاً ندیده بود می فروخت. او که مجذوب شده بود، تصمیم گرفت برخی از آنها را امتحان کند.#
باران در کمال تعجب از طعم های جدید میوه ها و سبزیجات لذت برد. او حتی یک مورد علاقه جدید پیدا کرد: هویج شیرین و خوشمزه!#
باران با احساس شجاعت تصمیم گرفت چیزی کاملا متفاوت را امتحان کند. او نانوایی را کشف کرد که پر از عطر شیرین نان و شیرینی های تازه پخته شده بود.
باران باور نمی کرد که چقدر طعم نان گرم و شیرینی های کره ای را دوست دارد. او متوجه شد که یک دنیا غذای خوشمزه وجود دارد که او آن را از دست داده است!#
باران با بازگشت به خانه، ماجراجویی طعم خود را با خانواده اش به اشتراک گذاشت. او به خود قول داد که همیشه غذاهای جدید را امتحان کند و دیگر هرگز خود را فقط به سیب زمینی و ماکارونی محدود نکند.