باراد پسر بسیار خوبی است.او عاشق حیوانات است
باراد پسری کنجکاو بود که همیشه حیوانات را دوست داشت. هر گاه موجودی جدید می دید، بلافاصله مملو از شادی می شد. او مجذوب تنوع حیات وحش و روشهای پیچیده تعامل آنها با یکدیگر بود. باراد آرزو می کرد که می توانست بخشی از این دنیای زیبا باشد و همه آن را دست اول تجربه کند. #
یک روز باراد تصمیم گرفت به ماجراجویی برود. او می خواست در بیابان کاوش کند و با حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند آشنا شود. کیفش را با غذا و مقداری وسایل بست و راه افتاد. همانطور که او بیشتر و بیشتر به طبیعت وحشی می رفت، متوجه تغییر جهان اطرافش شد. او مملو از حس شگفتی و شگفتی بود. #
باراد خیلی زود متوجه شد که حیواناتی که با آنها روبرو شده با حیوانات خانه اش متفاوت هستند. به نظر می رسید آنها کنجکاوتر و دوستانه تر از حیواناتی بودند که او به دیدن آنها عادت داشت. او از این تعامل خوشحال شد و شروع به یادگیری بیشتر و بیشتر در مورد هر یک از موجوداتی که با آنها روبرو می شد، کرد. #
با گذشت روزها، باراد شروع به درک اهمیت تعامل با حیوانات کرد. او ارتباط عمیقی با آنها ایجاد کرد که سرشار از احترام و درک بود. او همچنین متوجه شد که اگر واقعاً میخواهد زیبایی طبیعت را تجربه کند، باید نسبت به موجوداتی که در آنجا زندگی میکنند مراقبت و مهربانی کند. #
باراد خیلی زود شروع به نگاه متفاوت به حیوانات کرد. او دیگر آنها را چیزی نمی دانست که باید از آن ترسید، بلکه چیزی بود که باید آن را گرامی داشت. او می دانست که هر موجودی شخصیت منحصر به فرد خود را دارد و می خواهد مورد احترام و قدردانی قرار گیرد. #
سفر باراد درس ارزشمندی در احترام و مهربانی به او داد. او اهمیت ارتباط با حیوانات را به روشی مثبت و قابل درک درک کرد. اگر بخواهیم واقعاً از زیبایی جهان طبیعی قدردانی کنیم، او می دانست که باید مراقب موجوداتی باشیم که در آن زندگی می کنند. #
باراد که به خانه برگشت، تغییر کرده بود. او دیگر همان پسری نبود که رفت. او اکنون با درک عمیقی از اهمیت احترام گذاشتن و ارتباط با حیوانات به شیوه ای معنادار پر شده بود. او یک ماجراجویی بزرگ را تجربه کرده بود و آن را تا آخر عمر به یاد می آورد. #