ایلیا و اتاق آشفته اش
ایلیا یک پسر چهار ساله پر جنب و جوش با تخیل وحشی و نگاه جالبی به دنیا بود. او تمایل به سرکشی داشت و اتاق خوابش اغلب بهم ریخته بود - که باعث ناراحتی مادرش شد. مادرش هر روز به او میگفت که اتاقش را تمیز کند، اما به نظر میرسید ایلیا هرگز نمیتوانست آن را درست کند. #
مادر ایلیا از نافرمانی پسرش بسیار ناامید شده بود. بارها و بارها به او گفت که باید اتاقش را تمیز کند و خودش را جمع کند، اما به نظر میرسد ایلیا نمیتواند بفهمد او میخواهد چه کار کند. #
مادر ایلیا میدانست که باید راه بهتری برای کمک به پسرش وجود داشته باشد تا یاد بگیرد به قوانین او احترام بگذارد و مسئولیت فضای خود را بپذیرد. او می دانست که باید راهی پیدا کند تا اهمیت اطاعت و نظم را به او بیاموزد. #
روز بعد، مادر ایلیا مصمم بود چیز جدیدی را امتحان کند. او ایلیا را به اتاق او برد و اهمیت آراستگی و اطاعت را توضیح داد. در حین صحبت کردن، ایلیا با دقت گوش داد و شروع به درک اهمیت کلمات او کرد. #
مادر ایلیا به توضیح اهمیت احترام و اطاعت از پسرش ادامه داد و ایلیا متوجه شد که حق با مادرش است - او باید در قبال فضایی که اشغال کرده و عواقب رفتارش مسئولیت بیشتری داشته باشد. #
از آن به بعد، ایلیا هر روز اتاقش را تمیز می کرد و مادرش به او افتخار می کرد. پاداش اطاعت و مسئولیت احساس غرور و موفقیت بود و ایلیا بالاخره شروع به درک کرد. #
از آن روز به بعد، ایلیا هرگز قدرت اطاعت و مسئولیت پذیری فضای خود را فراموش نکرد. او ارزش احترام و نظم را آموخت و برای همیشه از درس هایی که مادرش به او آموخته بود سپاسگزار بود. #