راز ایشلمینیز یاپیلیپور در استانبول
ایمان، حامد جوفرسون، علیرضا و امیر چهار دوستی بودند که تصمیم گرفته بودند به استانبول سفر کنند. آنها در خیابان های شهر قدیمی قدم می زدند که ناگهان صدای عجیبی شنیدند. گفت: «ایشلمینیز یاپیلیپور». دوستان با شیفته صدا را دنبال کردند و به دستگاهی مرموز رسیدند که بلیطی جادویی برای یک سفر هیجان انگیز به آنها داد. #
دوستان سوار دستگاه مرموز شدند و چشمان خود را بستند. وقتی آنها را باز کردند، خود را در جای کاملا متفاوتی دیدند. آنها از دیدن مناظر نفس گیر اطرافشان شوکه شدند. آنها هرگز چنین چیزی را ندیده بودند! آنها شگفت زده شدند و شروع به کشف محیط جدید خود کردند. #
دوستان خیلی زود متوجه شدند که این یک سفر معمولی نیست. هر جا که می رفتند با موجودات عجیب و مرموز روبرو می شدند. با جسارت دورتر، فرصتهای جدید و هیجانانگیزی در اختیارشان قرار گرفت. ایمان، حامد، علیرضا و امیر با اشتیاق تجربه های جدید را پذیرفتند. #
دوستان کم کم متوجه شدند که این سفر چیزی به آنها یاد می دهد. آنها متوجه شدند که دوستی و وفاداری مهمترین چیز در زندگی است. آنها قدرت دوستی و چگونگی کمک به شما برای غلبه بر هر چالشی را دیده بودند. #
دوستان این سفر را پشت سر گذاشتند و به مکانی غیرمنتظره رسیدند. آنها خود را در محلی یافتند که سفر آغاز شده بود - استانبول. باورشان نمی شد! همانطور که آنها به یکدیگر نگاه کردند، هر یک از آنها متوجه شدند که دستگاه اسرارآمیز در تمام مدت چه می گفت - "Ishleminiz Yapilipor" که به معنای "دوستی ساخته شد". #
دوستان درس مهمی آموخته بودند. با دوستی هر چیزی ممکن است و هیچ چیز غیر ممکن نیست. در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفتند و خداحافظی کردند، نذر کردند که یک روز برگردند و با هم استانبول را بگردند. #
دوستان قدرت دوستی را کشف کرده بودند و به اهمیت کنار هم بودن پی برده بودند. ایمان، حامد، علیرضا و امیر با دور شدن، یاد پیام سفر افتادند - «ایشلمینیز یاپیلی پور». #