آخرین مهر
یخچال طبیعی، وسیع و ناشناخته، جلوتر از آنها خودنمایی می کرد. غیرممکن به نظر می رسید که مهر کوچک به اندازه کافی شجاع باشد که به تنهایی سفر کند. اما از زمانی که خانواده آنها توسط آخرین طوفان بزرگ پراکنده شده بودند، هدف آنها مشخص بود - یافتن دوباره خانه خود. #
باد سرد به گوش فوک می کوبید و برفی را که بر فراز قله های یخچال نشسته بود با هم می زد. شنا کردن در آب های یخ زده کار آسانی نبود - اما فوک مطمئن بود که اگر به راه خود ادامه دهند، دوباره خانه خود را خواهند یافت. #
فوک برای روزهایی شنا کرد، اما در نهایت، آب های یخی شروع به گرم شدن کردند و برف شروع به فروکش کرد. چشمان فوک با دیدن چیزی که به نظر می رسید ورودی خانه شان باشد گشاد شد - غاری که در کنار یخچال پنهان شده بود. #
فوک در داخل غار شنا کرد و در کمال تعجب دیدند که خانواده آنها هنوز زنده و سالم هستند. مهر کوچک با آغوش باز مورد استقبال قرار گرفت و آنها به سرعت متوجه شدند که خیلی بیشتر از آنچه در ابتدا فکر می کردند دور بوده اند. #
فوک کوچک متوجه شد که طوفان های گذشته آنطور که همه فکر می کردند ویرانگر نبوده اند - خانواده راهی برای زنده ماندن با افزایش منابع غذایی خود و استفاده از دیواره های یخچال برای محافظت از خود در برابر سرما پیدا کرده اند. #
فوک از اینکه خانواده آنها موفق شده بودند سالم و سلامت بمانند بسیار خوشحال بود، اما آنها به زودی متوجه شدند که زمان آن رسیده است که دوباره به بیرون بروند. با نگاهی به آخرین نگاه به اطراف غار، فک قبل از رفتن به بیابان آخرین خداحافظی کرد. #
مهر کوچولو با حسی تازه از شجاعت و اراده به خانه بازگشت. آنها می دانستند که مهم نیست چه اتفاقی می افتد، می توانند به خانواده خود و استحکام پیوند خود برای هدایت این راه تکیه کنند. #