اولین سفر یک دختر به فضا
دختر جوانی با هیجان برای اولین سفر خود به فضا آماده می شد. او عصبی بود اما مصمم بود که رویای خود را محقق کند. او ماهها در مورد سیارات و تصور کارهای باورنکردنی که در طول سفر خود انجام میداد صرف کرده بود. او آنچه را که پدربزرگش به او گفته بود به یاد آورد: "رویاهایت را دنبال کن و هرگز تسلیم نشو!" #
خانواده دختر دور او جمع شدند تا برای او در سفر آرزوی موفقیت کنند. در حالی که دخترک هر کدام را محکم در آغوش گرفت و خداحافظی کرد، اشک از صورتش سرازیر شد. او می دانست که آنها نگران هستند اما می دانست که به او افتخار می کنند. نفس عمیقی کشید، برای آخرین بار دست تکان داد و داخل موشک رفت. #
با بلند شدن موشک، دختر حس هیجان انگیز شناور شدن در جو را احساس کرد. او از پنجره به بیرون نگاه کرد و ستاره های زیبایی را دید که در آسمان شب چشمک می زنند. وقتی متوجه شد که در شرف تبدیل شدن به بخشی از جهان است، پر از هیبت شد. #
در ادامه سفر دختر با موانع زیادی روبرو شد. مهم نیست که شرایط چقدر سخت به نظر میرسید، او با اعتماد به این که تلاش و ارادهاش او را از پیش خواهد برد، ادامه داد. او تمام افرادی را که به او تشویق و حمایت کرده بودند به یاد آورد و از آن به عنوان انگیزه ای برای ادامه راه استفاده کرد. #
بالاخره دختر به مقصد رسید. او با وجود سختی ها سخت کار کرده بود و به موفقیت خود افتخار می کرد. وقتی از پنجره موشک به بیرون نگاه می کرد، زیبایی جهان را دید و می دانست که اگر بخواهد برای آن تلاش کند هر چیزی ممکن است. #
دختر به استقبال یک قهرمان به خانه بازگشت. او مملو از حس موفقیت و اعتماد به نفس تازه کشف شده بود. او متوجه شد که مهم نیست چه موانعی بر سر راهش قرار می گیرد، اگر به خودش ایمان داشته باشد و به نیروی خودش اعتماد کند، می تواند هر چیزی را رقم بزند. #
دختر هرگز درس هایی را که در اولین سفر خود به فضا آموخته بود فراموش نکرد. او میدانست که هر چیزی ممکن است اگر از دل و جانش برای آن کار کند و سخت کار کند. او به خود یادآوری کرد که هرگز تسلیم نشود و رویاهایش را دنبال کند، مهم نیست که سفر چقدر دشوار است. #