انتقام جویان پایان بازی
آسمان تاریک و تاریک بود و ابرها ماه و ستاره ها را از دید پنهان می کردند. خیابان ها خلوت و ساکت بود، گویی نیرویی نامرئی همه را در مسیرشان متوقف کرده بود. اما در سایه های عمیق شب، یک قهرمان بعید با یک ماموریت برمی خیزد. او یک ابرقهرمان جوان بود که مصمم به مبارزه با بی عدالتی و انتقام از کسانی بود که به آنها ظلم شده بود. او قرار بود ثابت کند که یک فرد مجرد می تواند تفاوت ایجاد کند. #
قهرمان شجاعانه به آسمان رفت و به سمت بالا پرواز کرد و به دنبال کسی یا چیزی برای نجات بود. اما به هر طرف که نگاه می کرد فقط ویرانی و اندوه می دید. قلبش به درد آمد و خشم عمیقی از بی عدالتی در شهر احساس کرد. او قول داد که اوضاع را درست کند و به همه نشان دهد که قهرمانان هنوز وجود دارند. #
قهرمان به پرواز ادامه داد و به دنبال راهی برای ایجاد تفاوت بود. ناگهان نقشه ای درخشان بر او زده شد. او میدانست که میتواند از ابرقدرتهایش برای توقف ویرانی و بازگرداندن صلح و عدالت به شهر استفاده کند. او سریعتر از همیشه پرواز کرد و مصمم به اجرای نقشه اش بود. #
اما قبل از اینکه بتواند به نقشهاش عمل کند، ناگهان توسط انبوهی از شروران محاصره شد که مصمم بودند او را در مسیر خود متوقف کنند. تعداد او بیشتر بود و همتا بود، اما حاضر به عقب نشینی نشد. تمام شجاعت و قدرت او مورد آزمایش قرار گرفته بود، اما او حاضر به تسلیم نشد. او شجاعانه جنگید و در پایان پیروز شد و اشرار شکست خوردند. #
قهرمان در نبرد پیروز شده بود، اما هنوز تمام نشده بود. او در اطراف شهر پرواز کرد و تمام ویرانی ها را متوقف کرد و عدالت را برای کسانی که مورد ظلم قرار گرفته بودند، تامین کرد. ماموریت او به پایان رسید و شهر سرانجام به آرامش رسید. #
قهرمان به پشت بام پرواز کرد و به آنچه که انجام داده بود افتخار کرد. او کاری را انجام داده بود که هیچ کس نمی توانست انجام دهد و ثابت کرده بود که یک نفر می تواند تفاوت ایجاد کند. او به آسمان نگاه کرد و لبخند زد، زیرا می دانست که کار درست را انجام داده است. #
قهرمان می دانست که نبرد او به پایان رسیده است، اما مبارزه او برای عدالت هرگز تمام نمی شود. او قول داد که به مبارزه برای کسانی که صدایی ندارند ادامه دهد و هرگز در برابر بی عدالتی عقب نشینی نکند. او نماد امید در دنیایی تاریک و آشفته بود. #