افسانه سرنوشت ساز دختر یک چشم
روزی روزگاری در پادشاهی دور دختری به نام ابیگیل زندگی می کرد. علیرغم زیبایی فوقالعادهاش، او تنها با یک چشم مورد نفرین قرار گرفت، زیرا با یک خال مادرزادی بزرگ و بد شکل در سمت دیگر بدنیا آمد. ابیگیل که از بدشکلی خود تحقیر شده بود، در دنیایی از خود شک و ناامیدی زندگی می کرد. پدر و مادرش که ناامید از بازگرداندن ایمان دخترشان به خودش بودند، با پری افسانه ای ثروت مشورت کردند. #
پری ثروت، با قدرت جادویی خود، اندوه ابیگیل را احساس کرد و پذیرفت که پرونده او را به عهده بگیرد. ابیگیل پری را در اعماق جنگل دنبال کرد و به حوض کوچکی پر از نورهای عجیب و غریب و درخشان رسید. پری به ابیگیل گفت که می تواند به او کمک کند بینایی خود را بازیابی کند، اما به شرطی که ابیگیل با انجام یک ماموریت مهم موافقت کند. #
ماموریت ساده بود: ابیگیل این بود که اشک های همه حیوانات جنگل را جمع کند و آنها را به پری فورچون بیاورد. ابیگیل با عزمی راسخ در قلب خود راهی سفر شد. در طول راه، او با موجودات زیادی روبرو شد که با وجود تفاوت هایشان، همه زیبایی را در او می دیدند. #
ابیگیل که تحت تأثیر درک موجودات قرار گرفته بود، با لبخندی ملایم از آنها تشکر کرد و به ماموریت خود ادامه داد و در نهایت اشک های تک تک موجودات جنگل را جمع کرد. سرانجام به پری ثروت رسید که از ابیگیل به خاطر شجاعت و فداکاری اش تشکر کرد. #
پری بخت سپس طلسم کرد و با تکان دادن عصایش، اشک ها به یک قطره اشک الماس مانند تبدیل شدند. پری به ابیگیل گفت که اگر قطره اشک را روی چشمش بگذارد، بینایی اش باز می گردد. ابیگیل، پر از شادی و امید، از پری تشکر کرد و عهد کرد که هدیه تازه یافته او را ارزشمند نگه دارد. #
ابیگیل برای بازگشت به خانه وقت خود را تلف نکرد و وقتی وارد شد، با آغوش پر مهر والدینش روبرو شد. ابیگیل با گذاشتن قطره اشک روی چشمش، فورا بینایی خود را به دست آورد - زیباتر از همیشه. با اعتماد به نفس جدیدی که پری ثروت به او داده بود، ابیگیل عهد کرد که هرگز درسی را که در سفر آموخته بود فراموش نکند. #
اخلاقیات داستان ابیگیل روشن است: ما باید همیشه به خود اعتماد کنیم و به دنبال زیبایی درون باشیم. مهم نیست که چالش چقدر دلهره آور است یا سفر چقدر دشوار است، با شجاعت و فداکاری، هر چیزی ممکن است. #