اعتماد قهرمان با چشم عسل
روزی روزگاری در شهری کوچک دختری به نام ستا زندگی می کرد. موهای مجعد و چشمانی به رنگ عسلی داشت که از کنجکاوی برق می زد. ستا دوستانش را می پرستید و دوست داشت با آنها وقت بگذراند. یک روز او با بهترین دوستش درگیر شد.
این مشاجره باعث شد تا ستا دلشکسته شود و او از دوستان دیگرش دلداری می خواهد. به زودی او با دختر جدیدی به نام لیلا آشنا شد که به نظر می رسید معتمد جدید او شده است. لیلا اما یک دستور کار مخفیانه داشت.#
یک روز، ستا رازی را با لیلا در میان گذاشت و فکر می کرد که می تواند به او اعتماد کند. اما اندکی بعد، ستا متوجه شد که راز او در سراسر مدرسه پخش شده است. متوجه شد که لیلا به اعتمادش خیانت کرده است.
ستا که احساس آسیب و خیانت کرده بود، از لیلا و دیگر دوستانش فاصله گرفت. او وقتش را صرف کرد تا بفهمد به چه کسی می تواند اعتماد کند، از ترس اینکه ممکن است دوباره به او خیانت شود.
در نهایت ستا تصمیم گرفت با لیلا مقابله کند. گفتگوی صمیمانه ای انجام دادند و لیلا از این کار خود عذرخواهی کرد. ستا او را بخشید اما تصمیم گرفت در آینده محتاط تر باشد.
ستا متوجه شد که بسیار مهم است که مراقب باشیم به چه کسی اعتماد داریم. او اهمیت نگه داشتن بعضی چیزها را برای خودش و افشا نکردن همه رازهایش برای همه درک می کرد.
از آن روز به بعد، ستا در مورد اینکه اسرار خود را با چه کسی در میان میگذارد، فهیمتر شد. او یک درس ارزشمند آموخت: همه قابل اعتماد نیستند، بنابراین محتاط بودن ضروری است. اما در نهایت، دوستان واقعی همیشه آنجا خواهند بود.#