اعتراض یلدا
یلدا دختر جوانی شجاع، کنجکاو و رک بود. او در شهر تهران زندگی می کرد و همیشه مشتاق دفاع از اعتقاداتش بود. امروز او برای مبارزه با قوانین ظالمانه تحمیل شده توسط دولت به تظاهراتی پیوسته بود. یلدا پیش از این هرگز به اعتراض نرفته بود و آمیزه ای از انتظار و ترس در او وجود داشت. او امیدوار بود که او و سایر معترضان بیانیه ای قدرتمند علیه بی عدالتی ارائه دهند. #
یلدا با سردادن شعارهایی همراه با دیگر معترضان راهپیمایی کرد. انرژی جمعیت برق بود و یلدا احساس قدرت می کرد. او با یک هدف و احساس اینکه بخشی از چیزی بزرگتر از خودش است، راهپیمایی کرد. ناگهان فضا عوض شد. مقامات نیروهای پلیس را برای شکستن تظاهرات اعزام کرده بودند و تیراندازی به سمت جمعیت شلیک شد. یلدا شوکه و گیج شده بود، اما بدون تردید جلوی دوستش پرید تا از آنها محافظت کند. #
جسارت یلدا بی تاثیر نبوده بود. اطرافیانش شروع به تشویق و تشویق شجاعت او کردند. یلدا حتی در میان هرج و مرج موجی از غرور را احساس کرد. او می دانست که کار مهمی انجام داده است و این به او احساس موفقیت می داد. پس از پاکسازی منطقه توسط پلیس، یلدا و دوستانش برای ارزیابی وضعیت ماندند. همه آنها برای چیزی که به آن اعتقاد داشتند زندگی خود را به خطر انداخته بودند و یلدا برای اطرافیانش احترام عمیقی احساس می کرد. #
یلدا متوجه شد که چند قدم کوچکی که برای دفاع از آنچه که به آن اعتقاد داشت برداشته بود، معنای بزرگتری داشت. او بخشی از چیزی بسیار بزرگتر از خودش بود، و به چیزی که بخشی از آن بود متواضع و مغرور بود. همانطور که او دور می شد، به اطراف نگاه کرد و متوجه شد که جمعیت حتی بیشتر از قبل شده است و او می دانست که اقدام او کاتالیزوری در مبارزه برای عدالت بوده است. #
یلدا دریافت که قدرت کنش جمعی انکارناپذیر است. مردم تهران گرد هم آمده بودند تا برای احقاق حقوق خود بجنگند و او افتخار می کرد که بخشی از آن بوده است. یلدا درس مهمی در مورد قدرت ایستادن برای چیزی که شما به آن اعتقاد دارید آموخته بود و احساس شجاعت و اعتقادی تازه یافته بود. #
در ادامه سفر یلدا به یاد این ضرب المثل ایرانی افتاد که می گوید: «اگر حرف نزنی، کی حرف می زند؟» یلدا مصمم بود برای آنچه که به آن اعتقاد داشت، هر چه که باشد، بایستد. مهم نیست که چه شانسی وجود دارد، او می دانست که اگر به اعتقادات خود وفادار بماند، می تواند تفاوت ایجاد کند. #
یلدا موضع گرفته بود و حالا قرار بود از پس آن بربیاید. او شجاعت جنگیدن برای چیزی را که به آن باور داشت پیدا کرده بود و میدانست که اعمالش تفاوت ایجاد میکند. یلدا آموخته بود که کنش جمعی قدرت ایجاد یک تغییر واقعی در جهان را دارد. او افتخار می کرد که بخشی از آن بود. #