اسباب بازی های طلسم شده سارا
یک شب، وقتی سارا روی تختش دراز کشیده بود، با صداهای عجیبی از خواب بیدار شد. چشمان خواب آلودش را مالید و از اینکه دید اسباب بازی هایش زنده شده اند متعجب شد!#
سارا تماشا کرد که حیوانات عروسک، عروسکها و وسایل اسباببازی او متحرک شدند و شروع به بازی کردند. باورش نمی شد چه اتفاقی دارد می افتد.#
سارا که مجذوب شده بود تصمیم گرفت به این سرگرمی بپیوندد. او با ماشین اسباب بازی خود بازی می کرد، با اسب اسباب بازی خود مسابقه می داد و با عروسک هایش یک مهمانی چای می گرفت.
ناگهان سارا متوجه شد که ربات اسباب بازی او غمگین به نظر می رسد. او از او پرسید چه مشکلی دارد و او پاسخ داد که نمی تواند مانند سایر اسباب بازی ها بازی کند.
سارا لحظه ای فکر کرد و بعد ایده ای به ذهنش رسید. او ربات اسباببازی را گرفت و با ساختن بازیای که او هم میتوانست انجام دهد، به او کمک کرد تا به بقیه بپیوندد.
همه با هم بازی کردند تا اینکه خورشید شروع به طلوع کرد. همانطور که اولین نور اتاق را لمس کرد، جادو شروع به محو شدن کرد و اسباب بازی ها به حالت عادی خود بازگشتند.
سارا می دانست که ماجراجویی آنها رازی بین او و اسباب بازی هایش خواهد بود. او آنها را محکم در آغوش گرفت، سپاسگزار از شب باورنکردنی ای که آنها با هم داشتند.#